ز باغ عافيت بوئي ندارم

ز باغ عافيت بوئي ندارم شاعر : خاقاني که دل گم گشت و دل‌جويي ندارم ز باغ عافيت بوئي ندارم بگريم کشنارويي ندارم بنالم کرزوبخشي نديدم که با غم زور بازويي ندارم برانم بازوي خون از رگ چشم کز آب عافيت جويي ندارم فلک پل بر دلم خواهد شکستن که آنجا مجلس آشويي ندارم بسازم مجلسي از سايه‌ي خويش کز آن سر مرحباگويي ندارم چه پويم بر پي مردان عالم که اينجا محرم مويي ندارم بهر مويي مرا واخواست از کيست نه سکباي هر ابرويي ندارم گر از حلواي هر...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ز باغ عافيت بوئي ندارم
ز باغ عافيت بوئي ندارم
ز باغ عافيت بوئي ندارم

شاعر : خاقاني

که دل گم گشت و دل‌جويي ندارمز باغ عافيت بوئي ندارم
بگريم کشنارويي ندارمبنالم کرزوبخشي نديدم
که با غم زور بازويي ندارمبرانم بازوي خون از رگ چشم
کز آب عافيت جويي ندارمفلک پل بر دلم خواهد شکستن
که آنجا مجلس آشويي ندارمبسازم مجلسي از سايه‌ي خويش
کز آن سر مرحباگويي ندارمچه پويم بر پي مردان عالم
که اينجا محرم مويي ندارمبهر مويي مرا واخواست از کيست
نه سکباي هر ابرويي ندارمگر از حلواي هر خوان بي‌نصيبم
بدان عالم شدن رويي ندارمدر اين عالم که آب روي من رفت
که بکري دارم و شويي ندارممن آن زن فعلم از حيض خجالت
که تاب درد چون اويي ندارمنه خاقاني من است و من نه اويم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط