در يک سخن آن همه عتيبش بين شاعر : خاقاني در يک نظر اين همه فريبش بين در يک سخن آن همه عتيبش بين چون سايه دويده در رکيبش بين خورشيد که ماه در عنان دارد جماشي چشم پر عتيبش بين خاموشي لعل او چه ميبيني هم نور جمال او حجيبش بين تا چشم نظاره زو خبر ندهد سر چون سر خامه در نشيبش بين آن عقل که برد نام بالايش اي بر دل من همه نهيبش بين از درد جگر به شب ز هجرانش خاقاني را در آن حسيبش بين روزي که حساب کشتگان گيرد