اي سرو غنچه لب ز گلستان کيستي شاعر : خاقاني وي ماه روز وش ز شبستان کيستي اي سرو غنچه لب ز گلستان کيستي سايه نشين ديدهي گريان کيستي با لعل نيم ذرهي خندان چو آفتاب گويي کز ايزد آمده در شان کيستي اي آيتي که سجده کنم چون رسم به تو خردي هنوز طفل زبان دان کيستي پشت من از زبان شکسته شکست خورد بيشرم کودکي ز دبستان کيستي مهري نه بر زبانت و مهري نه بر دلت جوياي آنکه آينهي جان کيستي چون شانهي سر است گل آلود پاي دل امشب به وعدهي دل بريان...