ديدي که هيچگونه مراعات من نکردي شاعر : خاقاني در کار من قدم ننهادي به پايمردي ديدي که هيچگونه مراعات من نکردي کز چرخ لاجوردي دل هست لاجوردي زنگار غم فشاندي بر جانم و نديدي در روي تو نگفتم آخر که تو چه کردي روز سياه کردي روزي ز روي حرمت در جستجوي کشتن من آب وانخوردي تا خون من چو آب نخوردي به نوک غمزه فرش نگستريده ندانم که چون نوردي گفتي که در نوردم يکباره فرش صحبت پندار من غلط شد درمان نهاي، که دردي پنداشتم که هستي درمان سينهي من ...