هر روز به هر دستي رنگي دگر آميزي شاعر : خاقاني هر لحظه به هر چشمي شور دگر انگيزي هر روز به هر دستي رنگي دگر آميزي صد شهر بياشوبي هرجا که تو برخيزي صد بزم بيارايي هر جا که تو بنشيني ناگه بزني زخمي چون کژدم و بگريزي چون مار کني زلفين وز پرده برون آيي چون فتنه برانگيزي از فتنه چه پرهيزي فتنه کنيم بر خود پنهان شوي از چشمم تو بر سر من محنت چون خاک همي بيزي مژگان تو خونم را چون آب همي ريزد از غمزه بپرس آخر کاين خون که ميريزي خون ريخته ميبيني...