مگر به ساحت گيتي نماند بوي وفا

مگر به ساحت گيتي نماند بوي وفا شاعر : خاقاني که هيچ انس نيامد ز هيچ انس مرا مگر به ساحت گيتي نماند بوي وفا فسردگان ز کجا و دم صفا ز کجا فسردگان را همدم چگونه برسازم وليک از آن نتوان يافت لذت خرما درخت خرما از موم ساختن سهل است که بس نماند که مانم ز سايه نيز جدا مرا ز فرقت پيوستگان چنان روزي است به مژده مردمک چشم بخشمش عمدا اگر به گوش من از مردمي دمي برسد وگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا اگر مرا نداي ارجعي رسد امروز نصيب نفس من آيد نويد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مگر به ساحت گيتي نماند بوي وفا
مگر به ساحت گيتي نماند بوي وفا
مگر به ساحت گيتي نماند بوي وفا

شاعر : خاقاني

که هيچ انس نيامد ز هيچ انس مرامگر به ساحت گيتي نماند بوي وفا
فسردگان ز کجا و دم صفا ز کجافسردگان را همدم چگونه برسازم
وليک از آن نتوان يافت لذت خرمادرخت خرما از موم ساختن سهل است
که بس نماند که مانم ز سايه نيز جدامرا ز فرقت پيوستگان چنان روزي است
به مژده مردمک چشم بخشمش عمدااگر به گوش من از مردمي دمي برسد
وگر بشارت لاتقنطوا رسد فردااگر مرا نداي ارجعي رسد امروز
نصيب نفس من آيد نويد ملک بقابه گوش هوش من آيد نداي اهل بهشت
صداي کوس الهي به پنج نوبه‌ي لانداي هاتف غيبي ز چار گوشه‌ي عرش
غريو سبحه‌ي رضوان و زيور حوراخروش شهپر جبريل و صور اسرافيل
طراوت نغمات ملک به گاه ندالطافت حرکات فلک به گاه سماع
صهيل ابرش تازي ميانه‌ي هيجاصرير خامه‌ي مصري ميانه‌ي توقيع
طريق کاسه‌گر و راه ارغنون و سه‌تانواي باربد و ساز بربط و مزمار
نفير فاخته و نغمه‌ي هزار آواصفير صلصل و لحن چکاوک و ساري
گزارش دم قمري به پرده‌ي عنقانوازش لب جانان به شعر خاقاني
که از ديار عزيزي رسد سلام وفامرا از اين همه اصوات آن خوشي نرسد
رسيد نامه‌ي صدر الزمان به دست صباچنان که دوشم بي‌زحمت کبوتر و پيک
صبا چو هدهد و محنت سراي من چو سبادرست گوئي صدر الزمان سليمان بود
همي سرايم يا ايها الملاء به ملااز آن زمان که فرو خواندم آن کتاب کريم
دو نوبهار کز آن عقل و طبع يافت نوابهار عام شکفت و بهار خاص رسيد
بهار خاص مرا شعر سيد الشعرابهار عام جهان را ز اعتدال مزاج
که نظم و نثرش عيدي مبد است مراسزد که عيد کنم در جهان به فر رشيد
زهي رشيد جواب آمدي به جاي صدااگر به کوه رسيدي روايت سخنش
بياض صبح و سواد دل مراست ضياز نقش خامه‌ي آن صدر و نقش نامه‌ي او
بهم نيامد پروين و نعش در يک جاز نظم و نثرش پروين و نعش خيزد و او
که نعش و پروين در آفتاب شد پيداعبارتش همه چون آفتاب و طرفه‌تر آن
جوارشي ز تحيت مفرحي ز ثنابراي رنج دل و عيش بد گوارم ساخت
مفرح از زر و ياقوت به برد سودامعانيش همه ياقوت بود و زر يعني
به سخره چشمه‌ي خضرم چو خواند آن دريابه صد دقيقه ز آب در منه تلخ ترم
مرا به طنز چو خورشيد خواند آن جوزازبون‌تر از مه سي روزه‌ام مهي سي‌روز
نهادمش به بهاي هزار و يک اسماطويله‌ي سخنش سي و يک جواهر داشت
شش دگر را شش روز کون بود بهابه سال عمرم از او بيست و پنج بخريدم
گريخت در کنف او به وجه استسقامگر که جانم از اين خشک سال صرف زمان
ز هفت کشور جانم ببرد قحط و غلاکه او به پنج انامل به فتح باب سخن
که سوخته شدم از مرگ قدوة الحکماحيات بخشا در خامي سخن منگر
که در ميانه‌ي خارا کني ز دست رهاشکسته دل تر از آن ساغر بلورينم
که در گلو ببرد موش، ريسمانش رابدان قرابه‌ي آويخته همي مانم
چو عم بمرد، بمرد آن همه فروغ و صفافروغ فکر و صفاي ضميرم از عم بود
که برکشيده‌ي حق بود و برکشنده‌ي ماجهان به خيره کشي بر کسي کشيد کمان
بقاي نام تو است اين قصيده‌ي غراازين قصيده نمودار ساحري کن از آنک
خنک تو کاين همه دولت مسلم است تورابه هرکسي ز من اين دولت ثنا نرسد
دمش بيند که خر، گنگ بهتر از گويااگر خري دم ازين معجزه زند که مراست
که چار مرغ خليل اندر آورد ز هواکمان گروهه‌ي گبران ندارد آن مهره
جواب ندهم الا انهم هم السفهااگرچه هرچه عيال منند خصم منند
دهد جواب به واجب که اخسوا فيهاکه خود زبان زباني به حبس گاه جحيم
وگر شوند سراسر درختک دانامحققان سخن زين درخت ميوه برند
که به ز ياد توام نيست پيشواي دعادعاي خالص من پس رو مراد تو باد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط