صبح است کمانکش اختران را
صبح است کمانکش اختران را شاعر : خاقاني آتش زده آب پيکران را صبح است کمانکش اختران را هنگامه دريده اختران را هنگام صبوح موکب صبح ماند نفس فسون گران را بر صرع ستارگان دم صبح رغم دل رايگان خوران را يک مي به دو گنج شايگان خر کو ماند کشتي گران را درياکش از آن چمانهي زر خط در کش زهد پروران را مي تا خط ازرق قدح کش دستارچه ساز دلبران را از سيم صراحي و زر مي طوق غبب سمن بران را دستارچه بين ز برگ شمشاد نظاره هلال منظران را خورشيد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
صبح است کمانکش اختران را
صبح است کمانکش اختران را
شاعر : خاقاني
آتش زده آب پيکران را صبح است کمانکش اختران را هنگامه دريده اختران را هنگام صبوح موکب صبح ماند نفس فسون گران را بر صرع ستارگان دم صبح رغم دل رايگان خوران را يک مي به دو گنج شايگان خر کو ماند کشتي گران را درياکش از آن چمانهي زر خط در کش زهد پروران را مي تا خط ازرق قدح کش دستارچه ساز دلبران را از سيم صراحي و زر مي طوق غبب سمن بران را دستارچه بين ز برگ شمشاد نظاره هلال منظران را خورشيد چو کعبتين همه چشم در رقص کشد سه خواهران را زهره به دو زخمه از سر نعش گلنار به کف صنوبران را از باده چو شعله از صنوبر از دست، بنفش کرده ران را نراد طرب به مهره بازي ترياک، مزاج گوهران را در گوهر مي زر است و ياقوت جان داروي درد غم بران را ياقوت و زرش مفرح آمد اين ششدرهي ستم گران را مي درده و مهره نه به تعجيل از سوخته فرق کن تران را هرکس را جام در خورش ده يک دريا ده دلاوران را گر قطره رسد به بد دلان مي صافي و صدف توان گران را دردي و سفال مفلسان راست يک نقش رسد فرو تران را شش پنج زنند برتران نقش خاکي شده جرعهي سران را چو جرعه فلک به خاک بوسي جام زر شاه کامران را خاقاني خاک جرعه چين است شروان شه صاحب القران را وز در دري نثار ساز است سر جمله شده مظفران را خاقان کبير ابوالمظفر افکنده کمند خيزران را در گردن صفدران خزران او گوهر تاج گوهران را دريا ز کفش غريق گوهر ماند عرق تکاوران را با موکبش آب شور دريا ماند بسطام و خاوران را باکو به دعاي خيرش امروز خزران و ري و زره گران را باکو به بقاش باج خواهد فتح دربند و شابران را شمشيرش از آسمان مدد يافت کاورد به دست دختران را گشتاسب معونت از پسر خواست کاستاد منم سخنوران را اين قطعه کنم به مدح تضمين
مقالات مرتبط