احکام کسروي نشنيدي که در سمر

احکام کسروي نشنيدي که در سمر شاعر : خاقاني عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر است احکام کسروي نشنيدي که در سمر زآن هر دوان کدام به مخبر نکوتر است افسانه شد حديث فريدون و بيوراسب هم حال دادگر ز ستمگر نکوتر است اين داد کرد و آن ستم آورد عاقبت ايدر طلب که اين طلب ايدر نکوتر است امروز عدل بر در مختار دان و بس از هفت بحر کسري و جعفر نکوتر است کسري و جعفري است که يک قطره همتش در سايه‌ي تو چارم کشور نکوتر است از خواجه‌ي زمين و درت هفتم آسمان هر...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
احکام کسروي نشنيدي که در سمر
احکام کسروي نشنيدي که در سمر
احکام کسروي نشنيدي که در سمر

شاعر : خاقاني

عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر استاحکام کسروي نشنيدي که در سمر
زآن هر دوان کدام به مخبر نکوتر استافسانه شد حديث فريدون و بيوراسب
هم حال دادگر ز ستمگر نکوتر استاين داد کرد و آن ستم آورد عاقبت
ايدر طلب که اين طلب ايدر نکوتر استامروز عدل بر در مختار دان و بس
از هفت بحر کسري و جعفر نکوتر استکسري و جعفري است که يک قطره همتش
در سايه‌ي تو چارم کشور نکوتر استاز خواجه‌ي زمين و درت هفتم آسمان
هر حاجبت ز خواجه‌ي سنجر نکوتر استاز خواجگي چه فخر تو را کز کمال قدر
سيمرغ در محل کبوتر نکوتر استشهباز ملکي و ز پي نامه بردنت
از قصر قيصريه و قيصر نکوتر استآذين باغ دولت و هارون درگهت
نام فلک به صدر تو قنبر نکوتر استاي حيدر زمانه به کلک چو ذوالفقار
مداح بارگاه تو حيدر نکوتر استخاقانيي که نايب حسان مصطفي است
کاين دو ز صد سريت لشکر نکوتر استجاندار تو رضاي حق است و دعاي خلق
جاي ملک ميان معسکر نکوتر استدر ناف عالمي دل ما جاي مهر توست
چون نکهت مسيح معطر نکوتر استاز ياد کرد نام تو کام سخنوران
از خلق تو زمانه معنبر نکوتر استچون آستين مريمي و جيب عيسوي
از هر کسي نکوست ز چاکر نکوتر استاي صدر ملک و صاحب عالم، ثناي تو
مظلوم در حمايت داور نکوتر استتو داوري و ما همه مظلوم روزگار
پروانه در پناه غضنفر نکوتر استعادل غضنفري تو و پروانه‌ي تو من
هر چند خضر پيش سکندر نکوتر استمن خضر دانشم تو سکندر سياستي
عزم مسافران به سفر در نکوتر استليکن چو آب روزي خضر از مسافري است
تشريف تو سلاح تن و سر نکوتر استدارد سر و تنم سر و پاي دل و هوات
خانه‌ام ز کارخانه‌ي آزر نکوتر استاز رنگ رنگ خلعه که فرموده‌اي مرا
تشريف وعده دادن استر نکوتر استدستار خز و جبه‌ي خارا نکوست ليک
اينجا ز هر معاني در خور نکوتر استآن بس بس غضايري از بخشش ملک
غرقه شدم سفينه و معبر نکوتر استبس بس گلاب جود که دريا فشانده‌اي
وان صيد کان اوست نگون‌سر نکوتر استدل صيد زلف اوست به خون در نکوتر است
عاشق چو آب و سنگ ببر در نکوتر استبرد آب سنگ من، من از آن سنگ دربرم
کاين درد را بنفشه به شکر نکوتر استرنجور سينه‌ام لب و زلفش دواي من
بادم خشک خوش تر و گل، تر نکوتر استدر چشمش آب ني و رخ از شرم خوي زده
آن خوي بد ز هرچه نکوتر نکوتر استخوي بدش که بازستاند مرا ز من
مهره به دست و خانه به ششدر نکوتر استدر تخته‌نرد عشق فتادم به دست خوش
خوش ميوه‌اي است عشق و به نوبر نکوتر استامسال نوبر دل خاقاني است عشق
شعر ارچه کيمياست ازو زر نکوتر استخاقانيا زر و زر ازين شعر و شعر چند
بر صدر روزگار ثناگر نکوتر استطبعت که کيمياي زر روزگار از اوست
کز ظل عرش بر سرش افسر نکوتر استدستور اعظم افسر دارندگان ملک
از آسمان قوي‌تر و ز اختر نکوتر استمختار دين نظام ممالک که راي او
اسرار علم مطلقش از بر نکوتر استراز عقول و مشکل ارواح کشف اوست
اکسير گنج ملک به گوهر نکوتر استهست آفتاب دولت سلجوقيان به عدل
بر قبه‌ي مسيح مجاور نکوتر استدر عهد اين خلف دل اسلافش از شرف
از آفتاب، زادن گوهر نکوتر استمختار، گوهر آمد و اسلافش آفتاب
فرزند آفتاب بر افسر نکوتر استبر افسر ملوک نشاندش سپهر از آنک
بر مهر ملک صدر مظفر نکوتر استدر خطبه‌ي کرم لقبش صدر عالم است
آن سنگ در ترازوي محشر نکوتر استسنگي است حلم او که نگردد ز سيل خشم
عدلش پي گواهي محضر نکوتر استمحضر کنم که او ظفر دين مصطفاست
عدل از پي نجات تو رهبر نکوتر استدين چيست عدل پس تو در عدل کوب از آنک
کز عدل بر گشادن اين در نکوتر استعدل است و بس کليد در هشتم بهشت
فهرست ملک ازين دو برادر نکوتر استعدل است و دين دوگانه ز يک مادر آمده
کاين سايبان ز طوبي اخضر نکوتر استهرجا که عدل سايه کند رخت دين بنه
کاين نوبتي ز چرخ مدور نکوتر استهرجا که عدل خيمه زند کوس دين بزن
عدلش سقاي برکه‌ي کوثر نکوتر استهر که از تف سموم بيابان ظلم جست
نضج از دواي عافيت آور نکوتر استسر سامي است عالم و عدل است نضج او
عدلش ز فضل عاطفه گستر نکوتر استتاريخ کيقباد نخواندي که در سير
بهر صلاح لنگي لنگر نکوتر استرهواري سفينه چه بيني که گاه غرق
گرچه عطا چو عمر مکرر نکوتر استسوگند مي‌دهم به خدايت که بس کني
دانند کاين ثناي موفر نکوتر استهرچند کن عطاي موفا شگرف بود
شکر زبان لاله‌ي احمر نکوتر استگرچه نکوست بخشش و لطف و هوا و ابر
آن زر و سيم بر سر عبهر نکوتر استدر شکر کردن از زر خورشيد و سيم ماه
احسنت مرغ از آن زر مجمر نکوتر استگر ابر کرد مجمر زرين ز زرد گل
شکر گيا ز ابر مکدر نکوتر استساق گياست شبه زباني به شکر ابر
حلوا بخوان خواجه مزعفر نکوتر استخوش طبعم از عطات ولي زرد رخ ز شرم
بيمار را مگو که مزور نکوتر استبيمارم از دل و دم سردم مزور است
کورا دوا مفرح اکبر نکوتر استبيمار دل بخورد مزور نمي‌رسد
عرضي که از يقين مصور نکوتر استگفتم به ترک اين طرف و قبله ساختم
شمع شبش ز چوب صنوبر نکوتر استراهب که دست داشت ز صد نور بر جهان
قانع شدن به رزق مقدر نکوتر استگرچه نکوست رزق فراخ از قضا وليک
عسکر کش من اين ني عسگر نکوتر استني‌ني به دولت تو امير سخن منم
کز شرق و غرب نام سخنور نکوتر استمن در سخن عزيز جهانم به شرق و غرب
کارم به همت تو نه بدتر نکوتر استجانم به حشمت تو نه غم ناک، خرم است
کز نوعروس با زر و زيور نکوتر استاين شعر بر بديهه ز من يادگار دار
در حضرت اين قصيده‌ي ديگر نکوتر استدر غيبت آن قصيده که گفتم شگرف بود
لاف عطاردت ز دو پيکر نکوتر استهستم عطارد اين دو قصيده دو پيکر است
معمار باغ ملک معمر نکوتر استجاويد عمر باش که ملک از تو يافت ساز
ملک زمانه بر تو مقرر نکوتر استباقي بمان که تا ابد از بخشش ازل


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.