بر پرده‌ي مريم دوم چرخ

بر پرده‌ي مريم دوم چرخ شاعر : خاقاني جز قيصر پاسبان نديده است بر پرده‌ي مريم دوم چرخ خورشيد يک آستان نديده است از قصر جلالتش به صد دور سيمرغش مورخوان نديده است يک خوان شرف نساخت کايام جز رضوان ميزبان نديده است برخوان کفش طفيل اميد جز جنت نقلدان نديده است در مجلس و خوانش چاشني گير الا درش آشيان نديده است هر سو که هماي بخت پريد کس در رطب استخوان نديده است تا نخل گرفت بوي عدلش هرک آتش در فشان نديده است بيند قلمش به گاه توقيع...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بر پرده‌ي مريم دوم چرخ
بر پرده‌ي مريم دوم چرخ
بر پرده‌ي مريم دوم چرخ

شاعر : خاقاني

جز قيصر پاسبان نديده استبر پرده‌ي مريم دوم چرخ
خورشيد يک آستان نديده استاز قصر جلالتش به صد دور
سيمرغش مورخوان نديده استيک خوان شرف نساخت کايام
جز رضوان ميزبان نديده استبرخوان کفش طفيل اميد
جز جنت نقلدان نديده استدر مجلس و خوانش چاشني گير
الا درش آشيان نديده استهر سو که هماي بخت پريد
کس در رطب استخوان نديده استتا نخل گرفت بوي عدلش
هرک آتش در فشان نديده استبيند قلمش به گاه توقيع
کس شروان خيروان نديده استتا نامد مهد دولت او
در بحر دلش کران نديده استملاح خرد به کشتي وهم
کس قوت امتحان نديده استدر جنب سخاش بحر و کان را
کاندر خور بخش کان نديده استزين پس کفش آفتاب بخشد
در جسم کرم روان نديده استکس بي‌کف راد صفوة الدين
غيب از دل خود نهان نديده استدر پرده نهان چو راز غيب است
آن کعبه که کس عيان نديده استچون کعبه مجاور حجاب است
کس جنت بي‌گمان نديده استذات ملکه است جنت عدن
از مردان کس جنان نديده استشاه ادريس است و خود جز ادريس
کس قطب سبک عنان نديده استبر نه فلک او ستاره‌ي قطب
کس مرقد فرقدان نديده استبا قطب جز اين دو قرة العين
جز داغ ادب نشان نديده استبر روس و حبش که روز و شب راست
کاين خادم روي آن نديده استاين روس و حبش دو خادمش دان
جم زين به خاندان نديده استاي بانوي خاندان جمشيد
کس چون تو زبيده سان نديده استاي ساره صفات و آسيه زهد
جز کوثر در دهان نديده استهر کس که ثنات بر زبان راند
جز طوبي و ضيمران نديده استبر آتش هر که مدح راند
جز گوهر رايگان نديده استخاک در تو هر آنکه بوسيد
کس شاعر مدح خوان نديده استچون تو ملکه نبود و چون من
کس زين به داستان نديده استمن دانم داستان مدحت
کز نيسان بوستان نديده استآن ديد ضميرم از ثنايت
کز بلبل گلستان نديده استو آن بيند بزمت از زبانم
شاخي است که مهرگان نديده استذکر تو به باغ خاطر من
مشکي است که پرنيان نديده استاين مدحت تازه بر در تو
چون بازاري در آن نديده استبنده ز دکان شعر برخاست
جز آتش در دکان نديده استحلاج، دکان گذاشت ايراک
کو حال دل نوان نديده استبانوي جهان نپرسدش حال
تسکين شفارسان نديده استاز هيچ کسي به هيچ دردي
درد دل ناتوان نديده استاز هر که علاج خواست الا
يک حرمت و نيم نان نديده استقرب دو سه سال هست کز شاه
يک پرسش غم نشان نديده استاقطاع و برات رفت و از کس
زين بنده‌ي جان گران نديده استشاه است گران سر ار چه رنجي
کانعام خدايگان نديده استگفته است به ترک خدمت اکنون
کز درگه شه مکان نديده استدستوري خواهد از خداوند
يک داور مهربان نديده استزنهاري توست و از تو بهتر
بهتر ز تو مستعان نديده استخواهد ز تو استعانت ايرا
کاندوخته جز فغان نديده استدادش بده و فغانش بشنو
سحر است و کس اين بيان نديده استاين شعر وداعي از زبانم
بر گلبن ده بنان نديده استمرغ دو زبان چو کلک من کس
اين مرکب، زير ران نديده استبر نطق سوارم و عطارد
کز باد فنا، خزان نديده استباغي است بقاي بانوي عصر
جز بانوي انس و جان نديده استبر لوح فرشته نامش ايام
دولت به ازين ضمان نديده استصد عيد چنين ضمان کند عمر
کز اهل دلي نشان نديده استدل روي مراد از آن نديده است
يک اهل در اين ميان نديده استدل هر دو جهان سه باره پيمود
يک پيک وفا روان نديده استدر شيب و فراز اين دو منزل
کس نقش وفا از آن نديده استچرخ آمده کعبتين بي‌نقش
پيش از من هم جهان نديده استجنسي که من از جهان نديدم
يک تن رصد امان نديده استاز منقطعان راه اميد
کس يک پي کاروان نديده استروز آمد و روز شد جهان را
کس راستي از زمان نديده استتا پشت وفا زمانه بشکست
بازوي فلک کمان نديده استاز پشت شکسته‌ي وفا به
الا ز زبان زيان نديده استخاقاني سود و مايه‌ي عمر
الا ز سر زبان نديده استآويختگي سر ترازو
جنس ملک اخستان نديده استعالم ز همه ملوک عالم
آن ديد که خضر خان نديده استخاقان کبير، کز جلالت
کورا دوم آسمان نديده استشروان شه آفتاب دولت
روئين‌تن هفت خوان نديده استجمشيد کيان که دين جز او را
کيخسرو باستان نديده استگو در ملک اخستان نگر آنک
آنک اختر کاويان نديده استگو رايت بوالمظفري بين
چون رستم پهلوان نديده استگويند که مرز تور و ايران
صد رستم سيستان نديده استآن کيست که در صف غلامانش
کمتر ز زحل سنان نديده استبر نيزه‌ي او سماک رامح
کس در يک دودمان نديده استجز بانو و شاه کوه و دريا
کس جز کف هر دوان نديده استدو ابر و دو آفتاب و دو بحر
بر يک سر خوان و خان نديده استدو روح و دو نور کس جز ايشان
جز حضرت بانوان نديده استگيتي افق سپهر عصمت
جز بانوي کامران نديده استجمشيد ملک نظير بلقيس
جز رابعه‌ي کيان نديده استقيدافه‌ي مملکت که دهرش
خود رابعه کس چنان نديده استاو رابعه‌ي بنات نعش است
کس مثل به صد قران نديده استجز نه زن سيدش به ده نوع
از مريم پاک جان نديده استرح القدس آن صفا کز او ديد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.