جز قيصر پاسبان نديده است | | بر پردهي مريم دوم چرخ |
خورشيد يک آستان نديده است | | از قصر جلالتش به صد دور |
سيمرغش مورخوان نديده است | | يک خوان شرف نساخت کايام |
جز رضوان ميزبان نديده است | | برخوان کفش طفيل اميد |
جز جنت نقلدان نديده است | | در مجلس و خوانش چاشني گير |
الا درش آشيان نديده است | | هر سو که هماي بخت پريد |
کس در رطب استخوان نديده است | | تا نخل گرفت بوي عدلش |
هرک آتش در فشان نديده است | | بيند قلمش به گاه توقيع |
کس شروان خيروان نديده است | | تا نامد مهد دولت او |
در بحر دلش کران نديده است | | ملاح خرد به کشتي وهم |
کس قوت امتحان نديده است | | در جنب سخاش بحر و کان را |
کاندر خور بخش کان نديده است | | زين پس کفش آفتاب بخشد |
در جسم کرم روان نديده است | | کس بيکف راد صفوة الدين |
غيب از دل خود نهان نديده است | | در پرده نهان چو راز غيب است |
آن کعبه که کس عيان نديده است | | چون کعبه مجاور حجاب است |
کس جنت بيگمان نديده است | | ذات ملکه است جنت عدن |
از مردان کس جنان نديده است | | شاه ادريس است و خود جز ادريس |
کس قطب سبک عنان نديده است | | بر نه فلک او ستارهي قطب |
کس مرقد فرقدان نديده است | | با قطب جز اين دو قرة العين |
جز داغ ادب نشان نديده است | | بر روس و حبش که روز و شب راست |
کاين خادم روي آن نديده است | | اين روس و حبش دو خادمش دان |
جم زين به خاندان نديده است | | اي بانوي خاندان جمشيد |
کس چون تو زبيده سان نديده است | | اي ساره صفات و آسيه زهد |
جز کوثر در دهان نديده است | | هر کس که ثنات بر زبان راند |
جز طوبي و ضيمران نديده است | | بر آتش هر که مدح راند |
جز گوهر رايگان نديده است | | خاک در تو هر آنکه بوسيد |
کس شاعر مدح خوان نديده است | | چون تو ملکه نبود و چون من |
کس زين به داستان نديده است | | من دانم داستان مدحت |
کز نيسان بوستان نديده است | | آن ديد ضميرم از ثنايت |
کز بلبل گلستان نديده است | | و آن بيند بزمت از زبانم |
شاخي است که مهرگان نديده است | | ذکر تو به باغ خاطر من |
مشکي است که پرنيان نديده است | | اين مدحت تازه بر در تو |
چون بازاري در آن نديده است | | بنده ز دکان شعر برخاست |
جز آتش در دکان نديده است | | حلاج، دکان گذاشت ايراک |
کو حال دل نوان نديده است | | بانوي جهان نپرسدش حال |
تسکين شفارسان نديده است | | از هيچ کسي به هيچ دردي |
درد دل ناتوان نديده است | | از هر که علاج خواست الا |
يک حرمت و نيم نان نديده است | | قرب دو سه سال هست کز شاه |
يک پرسش غم نشان نديده است | | اقطاع و برات رفت و از کس |
زين بندهي جان گران نديده است | | شاه است گران سر ار چه رنجي |
کانعام خدايگان نديده است | | گفته است به ترک خدمت اکنون |
کز درگه شه مکان نديده است | | دستوري خواهد از خداوند |
يک داور مهربان نديده است | | زنهاري توست و از تو بهتر |
بهتر ز تو مستعان نديده است | | خواهد ز تو استعانت ايرا |
کاندوخته جز فغان نديده است | | دادش بده و فغانش بشنو |
سحر است و کس اين بيان نديده است | | اين شعر وداعي از زبانم |
بر گلبن ده بنان نديده است | | مرغ دو زبان چو کلک من کس |
اين مرکب، زير ران نديده است | | بر نطق سوارم و عطارد |
کز باد فنا، خزان نديده است | | باغي است بقاي بانوي عصر |
جز بانوي انس و جان نديده است | | بر لوح فرشته نامش ايام |
دولت به ازين ضمان نديده است | | صد عيد چنين ضمان کند عمر |
کز اهل دلي نشان نديده است | | دل روي مراد از آن نديده است |
يک اهل در اين ميان نديده است | | دل هر دو جهان سه باره پيمود |
يک پيک وفا روان نديده است | | در شيب و فراز اين دو منزل |
کس نقش وفا از آن نديده است | | چرخ آمده کعبتين بينقش |
پيش از من هم جهان نديده است | | جنسي که من از جهان نديدم |
يک تن رصد امان نديده است | | از منقطعان راه اميد |
کس يک پي کاروان نديده است | | روز آمد و روز شد جهان را |
کس راستي از زمان نديده است | | تا پشت وفا زمانه بشکست |
بازوي فلک کمان نديده است | | از پشت شکستهي وفا به |
الا ز زبان زيان نديده است | | خاقاني سود و مايهي عمر |
الا ز سر زبان نديده است | | آويختگي سر ترازو |
جنس ملک اخستان نديده است | | عالم ز همه ملوک عالم |
آن ديد که خضر خان نديده است | | خاقان کبير، کز جلالت |
کورا دوم آسمان نديده است | | شروان شه آفتاب دولت |
روئينتن هفت خوان نديده است | | جمشيد کيان که دين جز او را |
کيخسرو باستان نديده است | | گو در ملک اخستان نگر آنک |
آنک اختر کاويان نديده است | | گو رايت بوالمظفري بين |
چون رستم پهلوان نديده است | | گويند که مرز تور و ايران |
صد رستم سيستان نديده است | | آن کيست که در صف غلامانش |
کمتر ز زحل سنان نديده است | | بر نيزهي او سماک رامح |
کس در يک دودمان نديده است | | جز بانو و شاه کوه و دريا |
کس جز کف هر دوان نديده است | | دو ابر و دو آفتاب و دو بحر |
بر يک سر خوان و خان نديده است | | دو روح و دو نور کس جز ايشان |
جز حضرت بانوان نديده است | | گيتي افق سپهر عصمت |
جز بانوي کامران نديده است | | جمشيد ملک نظير بلقيس |
جز رابعهي کيان نديده است | | قيدافهي مملکت که دهرش |
خود رابعه کس چنان نديده است | | او رابعهي بنات نعش است |
کس مثل به صد قران نديده است | | جز نه زن سيدش به ده نوع |
از مريم پاک جان نديده است | | رح القدس آن صفا کز او ديد |