چون ني عسکري همه شکر است | | طبع کافي که عسکر هنر است |
از شکرهاي لفظ او اثر است | | قطرهي کوثر و قمطرهي هند |
کز پي تب بريدن بشر است | | نه کلکش به نيشکر ماند |
زهر در حلق و خار در جگر است | | گل شکر را ز رشک نيشکرش |
تا سمرقند قند او سمر است | | ني مصريش قند ميزايد |
ني مصريش خاطب هنر است | | در شکرريز نوعروس سخن |
کان ني مصر يوسف دگر است | | بل عروس فلک ببرد دست |
پس شکر خواهد اين عجب خبر است | | گر شکر زاد کلک او چه عجب |
آرزومند ژالهي سحر است | | زعفران گرچه بيخ در آب است |
سر فراز است بلکه تاجور است | | زين اشارت که کرد خاقاني |
همچو نون و القلم همه کمر است | | پشت خم راست دل به خدمت او |
چون سخنهاي او بلند سر است | | بختم از سرنگوني قلمش |
که چرا دسترس همين قدر است | | سيم و شکر فرستم و خجلم |
از من و شعر، شرمسار تر است | | شکر و سيم پيش همت او |
کان طمغاج و باغ شوشتر است | | خود دل و طبع او ز سيم و شکر |
مختصر عذر خواه مختصر است | | شعر گفتم به عذر سيم و شکر |
هم تراشش زط کلک او گهر است | | سيم سنگ است پيش ديده از آنک |
فيض طبع مرا نويدگر است | | اتصال نجوم خاطر او |
کاين قدر فتح باب ماحضر است | | زين سپس ابروار پاشم جان |
مهر بر سيم و نقش بر حجر است | | تا ابد نام او بر افسر عقل |