مشتي خسيس ريزه که اهل سخن نيند

مشتي خسيس ريزه که اهل سخن نيند شاعر : خاقاني با من قران کنند وقرينان من نيند مشتي خسيس ريزه که اهل سخن نيند انجم فروز گنبد هر انجمن نيند چون ماه نخشبند مزور از آن چو من گر چه چو اهل صور فکنده کفن نيند از هول صور فکرت من در قيامتند گر خود به جمله جز پسر ذواليزن نيند پروردگان مائده‌ي خاطر منند زيرا که شه طغان جهان سخن نيند بل نايبان ياوگيان ولايتند از طبع گوهر آور و عنبر فکن نيند گاوي کنند و چون صدف آبستنند ليک الا شناعتي و دريده دهن...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مشتي خسيس ريزه که اهل سخن نيند
مشتي خسيس ريزه که اهل سخن نيند
مشتي خسيس ريزه که اهل سخن نيند

شاعر : خاقاني

با من قران کنند وقرينان من نيندمشتي خسيس ريزه که اهل سخن نيند
انجم فروز گنبد هر انجمن نيندچون ماه نخشبند مزور از آن چو من
گر چه چو اهل صور فکنده کفن نينداز هول صور فکرت من در قيامتند
گر خود به جمله جز پسر ذواليزن نيندپروردگان مائده‌ي خاطر منند
زيرا که شه طغان جهان سخن نيندبل نايبان ياوگيان ولايتند
از طبع گوهر آور و عنبر فکن نيندگاوي کنند و چون صدف آبستنند ليک
الا شناعتي و دريده دهن نيندچون طشت بي‌سرند و چو در جنبش آمدند
روز هنر غضنفر لشکر شکن نيندگاه فريب دمنه‌ي افسون گرند ليک
جز کبش رنگ رنگ و شگال شکن نيندچون ارقم از درون همه زهرند و از برون
کالا به دست حرص و حسد مرتهن نينداوباش آفرينش و حشو طبيعتند
زان جز شکسته پاي و گسسته رسن نينداندر چه اثير اسيرند تا ابد
مشنو خلافشان که جز ابليس فن نيندگويند در خلافه وليعهد آدميم
برکن بروتشان که بجز گور کن نيندگويند عيسي دگريم از طريق نطق
کالا غراب ريمن و جغد دمن نيندخود را هماي دولت خوانند و غافلند
ارباب تهمتند ولي برهمن نيندبر قله‌هاي کوه رياضت کشيده‌اند
وز کوي زندقه بجز اهل فتن نينداز روي مخرقه همه دعوي دين کنند
الا سزايد کشتن و گردن زدن نيندچون شمع صبح‌گاهي و چون مرغ بي‌گهي
و ايشان ز روح ناميه جز نارون نيندمن ميوه دار حکمتم از نفس ناطقه
موران با پرند و سپاه پرن نيندجمعند بر تفرق عالم ولي ز ضعف
اما سفنديار مرا تهمتن نيندتازند رخش بدعت و سازند تير کيد
اصحاب بينش يد بيضاي من نيندفرعونيان بي‌فر و عونند لاجرم
ز آن طالبان مشک و نسيم سمن نيندخود عذرشان نهم که جعل پيشه‌اند پاک
مستسقيان لجه‌ي بحر عدن نيندآري به آب نايژه خو کرده‌اند از آنک
کارزانيان لذت سلوي و من نيندبل تا مرض کشند ز خوان‌هاي بد گوار
کوري آن گروه که جز در حزن نيندبينا دلان ز گفته‌ي من در بشاشت‌اند
کارواح قدس جز طرف آن چمن نيندجائي است ضيمران ضمير مرا چمن
الا ز تار و پود خرد جامه تن نيندنساج نسبتم که صناعات فکر من
جز زير تيشه‌ي پدر خويشتن نيندنجار گوهرم که نجيبان طبع من
ز آن گاه امتحان بجز از ممتحن نيندوين جاهلان ملمع کارند و منتحل
کايشان زنخ زنند، همه خامه زن نينداز نوک خامه دفتر دلشان سيه کنم
الا ز درد دل چو يخ افسرده تن نيندآنجا که من فقاع گشايم ز جيب فضل
کز نوح عصمت الا فرزند و زن نيندمعصوم کي شوند ز طوفان لفظ من
از نقش و نطرتند ز نفس و فطن نينددر کون هم طويله‌ي خاقانيند ليک
کايشان سزاي حضرت شاه ز من نيندحقا به جان شاه که هم شاه آگه است


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط