مجلسي بر ياد عيد از خلد خوش تر ساختند | | صبح خيزان کز دو عالم خلوتي برساختند |
پاسخش را آب لعل و کشتي زر ساختند | | هاتف خم خانه داد آواز کاي جمع الصبوح |
بس حيل خوردند و ساغر بحر اخضر ساختند | | رسم جور از ساقي منصف به نصفي خواستند |
سايه پروردان خم را مهر بر در ساختند | | تا دهان روزهداران داشت مهر از آفتاب |
سر به مشک آلوده يک ماهش معطر ساختند | | چون لب خم شد موافق با دهان روزه دار |
عده داران رزان را حجلهها برساختند | | از پس يک ماه سنگ انداز در جام بلور |
روزهي جاويد را روزي مقدر ساختند | | هم صبوح عيد به کز بهر سنگ انداز عمر |
لخلخه از صبح و دستنبو ز اختر ساختند | | سرخ جامي چون شفق در دست وانگه در صبوح |
کز بلور لوريانش طوق و چنبر ساختند | | کف در آن ساغر معلق زن چو طفل غازيان |
غلغل حلق صراحي را برابر ساختند | | هات غلغل حلق خامان را که با خير العمل |
تازه کن قولي که مرغان قلندر ساختند | | بلبله در قلقل آمد قلقل اي بلبل نفس |
آتش موسي و گاو سامري در ساختند | | آن مي و ميدان زرين بين که پنداري بهم |
چون صراحي را سر و حلق کبوتر ساختند | | از مسام گاو زرين شد روان گاورس زر |
گوهر قنديل بشکستند و ساغر ساختند | | ريسمان سبحه بگسستند و کستي بافتند |
کاتش و آب از قدح قنديل ديگر ساختند | | آتش قنديل بنشست آب سبحه هم برفت |
چون ز غمزه ساقيان زنبور کافر ساختند | | خانهي زنبور شهد آلود رفت از صحن خوان |
کانچنان هم چشمه چشمه هم مدور ساختند | | صحن مجلس در مدور جان نوشين چشمه يافت |
کز نسيم جرعه خاکش را معنبر ساختند | | اوفتان خيزان زمين سرمست شد چون آسمان |
ديدهها را جرعه چين خاک اغبر ساختند | | وانکه از روي تواضع پيش روي شاهدان |
ميخ نعل مرکبان شاه کشور ساختند | | چون به زر آب قدح کردند مژگان را طلي |
اصل آن گوهر کز او شمشير حيدر ساختند | | آفتاب گوهر سلجق که نعل رخش اوست |