طره مفشان کز هلالت عيد جان برساختند

طره مفشان کز هلالت عيد جان برساختند شاعر : خاقاني طيره منشين کز جمالت عيد لشکر ساختند طره مفشان کز هلالت عيد جان برساختند کاين سه را از بس که باريکند همبر ساختند ماه نو ديدي لبت بين، رشته‌ي جانم نگر زانکه صد نوبر مرا زان يک صنوبر ساختند پيش بالايت به بالايت فرو ريزم گهر چون کمر گاه تو بازم کيسه لاغر ساختند چون کمر حلقه به گوشم، چشم پيش از شرم آنک گر چه بر آتش تو را مهري ز عنبر ساختند ز آن لب چون آتش تر هديه کن يک بوس خشک طعمه‌ي اين خشک ني...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طره مفشان کز هلالت عيد جان برساختند
طره مفشان کز هلالت عيد جان برساختند
طره مفشان کز هلالت عيد جان برساختند

شاعر : خاقاني

طيره منشين کز جمالت عيد لشکر ساختندطره مفشان کز هلالت عيد جان برساختند
کاين سه را از بس که باريکند همبر ساختندماه نو ديدي لبت بين، رشته‌ي جانم نگر
زانکه صد نوبر مرا زان يک صنوبر ساختندپيش بالايت به بالايت فرو ريزم گهر
چون کمر گاه تو بازم کيسه لاغر ساختندچون کمر حلقه به گوشم، چشم پيش از شرم آنک
گر چه بر آتش تو را مهري ز عنبر ساختندز آن لب چون آتش تر هديه کن يک بوس خشک
طعمه‌ي اين خشک ني ز آن آتش تر ساختندمن ني خشکم و گر چه طعمه‌ي آتش ني است
نو به نو غمهاش تو بر تو چو دفتر ساختندسرگذشت حال خاقاني به دفتر ساز از آنک
شوق شاهش آتش و شروانش مجمر ساختندسوخته عود است و دلبندان بدو دندان سپيد
چارپاي تختش از تاج دو پيکر ساختندنصرة الاسلام گيتي پهلوان کاجرام چرخ
بر سر عرش از ظلال قدرش افسر ساختندظل حق فرزند شمس الدين اتابک کز جلال
هفت گردون را در آن هر هشت مضمر ساختندهشت حرف است از قزل تا ارسلان چون بنگري
الدگز را ملک کيخسرو ميسر ساختندرستم توران ستان است اين خلف کز فر او
بيضه‌ي مهري که بر کتف پيمبر ساختندمملکت بخشي که نفش هشت حرف نام اوست
آب خضر و آينه‌ي جان سکندر ساختندعکس يک جامش دو گيتي مي‌نمايد کز صفاش
خويشتن ضحاک شور و اژدها سر ساختندهست اتابک چون فريدون نيست باک ار کافران
آتش ضحاک سوز و اژدها خور ساختندآب گز گاو سارش باد کو را عرشيان
کاين دو را هم در يتيمي ملک پرور ساختندهست اتابک مصطفي تاييد و اسکندر خصال
آخرش چوندعنصر اول مبتر ساختندور يکيشان در قبائل قابل فرمان نشد
دشمنان را مسخ کردند و مسخر ساختندمصطفي در شصت و سه، اسکندر اندر سي و دو
آسمان را افسر از خورشيد انور ساختندهست اتابک آسماني کاين خلف خورشيد اوست
لاجرم در ملتش دارا و داور ساختندهست اتابک بهمن آسا کاين خلف داراي اوست
دست و تيغ اين سکندر سد اکبر ساختندپيش ياجوجي که ظلمت خانه‌ي الحاد راست
نشره کردند و به آب رخ مزعفر ساختندخستگان ديو ظلم از خاک درگاهش به لب
کز شبستان سليمانيش منظر ساختندپيش سقف بارگاهش خانه‌ي موري است چرخ
باغ رضوان را کبوتر خانه ايدر ساختندکعبه‌ي ملک است صحن بارگاهش کز شرف
چون کبوتر کعبه را گردش مچاور ساختندبلکه تا اين کعبه رضوان را کبوتر خانه شد
تا تظلم گاه اين ميدان اغبر ساختندزو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهي نبود
تا صواعق بار طوفانش ز خنجر ساختندکشتي سلجوقيان بر جودي عدل ايستاد
زين نمط کو ساخت تمهيد موفر ساختندکافرم گر پيش از او يا پيش از او اسلام را
کار داران فلک آئين منکر ساختنداز پس عهد کيومرث کيان تا دور شاه
گه به خود رائي ز بيد انجير عرعر ساختندگه به ناپاکي ز باد انجير بيد انگيختند
طعمه‌ي مار و شکار گرگ حمير ساختندشير خواران را به مغز و شير مردان را به جان
اين يکي صاحب قران را شاه و سرور ساختندپس به آخر اين نکو کردند کاندر صد قران
بلکه خوک پايگاهش جان قيصر ساختندپايگاه تازيانش ساختند ايوان روم
تا به نامش سکه‌ي ايران مشهر ساختندحاسدان در زخم خوردن سرنگون چون سکه‌اند
شاه جن را جنيان ديهيم و افسر ساختندوز پي تعظيم سکه‌ش را ز روهيناي هند
از پر مرغ و دم شير دلاور ساختندگر سلاطين پرچم شب‌رنگ با پر خدنگ
پر تير و پرچم رخش مضمر ساختندمير ما را از پر روح الامين و زلف حور
پرچم و طاسش براي خنگ و اشقر ساختندآن نگويم کز دم شير فلک وز آفتاب
گر چه از اقليم رومش هفت خوان بر ساختندسهو شد بر عقل کاول رستم ثانيش خواند
آخشيجان جان رستم را مکرر ساختندکز پي مير آخوري در پايگاه رخش او
شايد ار خضراي نه چرخش معسکر ساختندساحت اين هفت کشور برنتابد لشکرش
چون شبيخون ساخت کايشان غول رهبر ساختندپار ديدي کاين سر سلجوقيان بر اهل کفر
هفت گيسودار چرخ از گرد معجر ساختندچون دو لشکر بر هم افتادند چون گيسوي حور
چرخ ترسا جامه را دجال اعور ساختندنوک پيکان‌ها چو درهم خانه‌ي عيسي رسيد
شير مردان چون سلحفات و سمندر ساختنددر ميان اب و آتش کاين سلاح است آن سمند
از بهار و گل نگارستان آزر ساختندشه خليل اعجاز و هيجا آتش و گرد خليل
گفتي از هر جوزهر جوزاي ازهر ساختندمرکبان شاه را چون جوزهر بر بسته دم
کرکسان چرخ از آن خون خوارگان خور ساختندچون هماي فتح پور الدگز بگشاد بال
کز شبه منقار و از زرنيخ ژاغر ساختنداز دل و رخسارشان خوردند چندان کرکسان
هم ملايک شاهدالحالند و محضر ساختندبر چنان فتحي که اين شاه ملايک پيشه کرد
هشت حرفش هفت هيکل‌وار دربر ساختنددشمنانش همره غولند اگر خود بهر حرز
روي کژ ديدند چون آئينه مغفر ساختندبخت گم کردند چون ياري ز کافر خواستند
هفت نراد فلک خانه مششدر ساختندتخت نرد ملک را ز آن سو که بد خواهان اوست
دام عنين از سقنقور مزور ساختندنو عروس از ره نشينان شکر چون گويد از آنک
طوق در حلقند و نامت تاج مفخر ساختنداي که مردان عجم پيشت چو طفلان عرب
فضله‌ي هر ناخنت را معن و جعفر ساختندناخني از معن و جعفر کم نکردي فضل از آنک
کز درت دعوتگه روح مطهر ساختندتا درت بينم به ديگر جاي نفرستم ثنا
گفت: رو بستان ما پستان مادر ساختندکودکي را سوي بستان خواند عم کودک چه گفت؟
راوي من در ثنات از سعد اصغر ساختندشعر من فالي است نامش سعد اکبر گير از آنک
خانه‌ي من حله و بغداد و ششتر ساختندچون کف و خلفت به تازي هست خارا و نسيج
زر و زربفت و غلام و طوق و استر ساختندهمت و لطف تو را در خوانده، اينجا بخششم
کز جهان عدل است و بس کورا معمر ساختندعدل ورزا خسروا پيوند عمرت باد عدل
ساعتي را هفته‌اي از روز محشر ساختندعيد باقي ساز کز ساعات روز عمر تو
کاين سه را ز اقبال اين دو بخت ياور ساختندملک و عقل و شرع زير خاتم و کلک تو باد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.