مرا صبح دم شاهد جان نمايد

مرا صبح دم شاهد جان نمايد شاعر : خاقاني دم عاشق و بوي پاکان نمايد مرا صبح دم شاهد جان نمايد که آه من و لعل جانان نمايد دم سرد از آن دارد و خنده‌ي خوش که سرد آتش عنبرافشان نمايد لب يار من شد دم صبح مانا که دارد دم سرد و خندان نمايد مگر صبح بر اندکي عمر خندد چو بادام از آن پوست عريان نمايد بخندد چو پسته درون پوست و آنگه چو صبح از شکر خنده دندان نمايد نقاب شکرفام بندد هوا را بسوي فلک بين که آن سان نمايد اگر پسته‌ي سبز خندان نديدي ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرا صبح دم شاهد جان نمايد
مرا صبح دم شاهد جان نمايد
مرا صبح دم شاهد جان نمايد

شاعر : خاقاني

دم عاشق و بوي پاکان نمايدمرا صبح دم شاهد جان نمايد
که آه من و لعل جانان نمايددم سرد از آن دارد و خنده‌ي خوش
که سرد آتش عنبرافشان نمايدلب يار من شد دم صبح مانا
که دارد دم سرد و خندان نمايدمگر صبح بر اندکي عمر خندد
چو بادام از آن پوست عريان نمايدبخندد چو پسته درون پوست و آنگه
چو صبح از شکر خنده دندان نمايدنقاب شکرفام بندد هوا را
بسوي فلک بين که آن سان نمايداگر پسته‌ي سبز خندان نديدي
تن ابر زنجير رهبان نمايدرخ صبح، قنديل عيسي فروزد
يکي پاره‌ي زرد کتان نمايدفلک را يهودانه بر کتف ازرق
زمين را چو طفل ز من زان نمايدفلک دايه‌ي سالخورد است و در بر
به پيرانه‌سر ام صبيان نمايدسراسيمه چون صرعيان است کز خود
هزاران نقط شير پستان نمايدبه شب گرچه پستان سياه است بر تن
يتيم دريده گريبان نمايدبه صبح آن نقط‌ها فرو شويد از تن
يکي زال آيينه گردان نمايدبه روز از پي اين دو خاتون بينش
ز خون شفق سرخ دامان نمايدبه شام از رگ جان مردم بريدن
که چون غول نيرنگ الوان نمايدتو مي‌خور صبوحي تو را از فلک چه
گر آن غول صد دست دستان نمايدتو و دست دستان و مرغول مرغان
کبود استري داغ بر ران نمايدلگام فلک گير تا زير رانت
زمين چون فلک مست دوران نمايداگر جرعه‌اي بر زمين ريزي از مي
فلک چون زمين خفته ارکان نمايدوگر بوئي از جرعه بخشي فلک را
سطرلاب او جان دهقان نمايددرآر آفتابي که در برج ساغر
کز او چرمه‌ي صبح يکران نمايددواسبه درآي و رکابي درآور
کز اين دو جهان تنگ ميدان نمايدقدح قعده کن ساتکيني جنيبت
که عيدي به ميدان خاقان نمايدرکاب است چو حلقه‌ي نيزه‌داران
به حلقه ربائي چه جولان نمايدببين دست خاصان که چون رمح خاقان
ز يک عکس جامش دو کيهان نمايدبه شاه جهان بين که کيخسرو آسا
کز آتش سفال تو ريحان نمايدبخواه از مغان در سفال آتش تر
اگر در شفق صبح پنهان نمايدشفق خواهي و صبح مي‌بين و ساغر
که عيدي در او خون قربان نمايدز آهوي سيمين طلب گاو زرين
صراحي خطيبي خوش‌الحان نمايدصبوحي زناشوئي جام و مي را
درآر آنچه معيار مردان نمايدچون آبستنان عده‌ي توبه بشکن
پري خانهاي سليمان نمايدقدح‌هاي چو اشک داودي از مي
کمرها ز پيروزه‌ي کان نمايدکمرکن قدح را ز انگشت کو خود
ز پيروزه لعل بدخشان نمايدمي احمر از جام تا خط ازرق
کز او جرعه‌ها لعل باران نمايدچو قوس قزح جام بيني ملمع
که تشنيع او راز ايشان نمايدهمانا خروس است غماز مستان
که در چشم سرخي فراوان نمايدندانم خمار است يا چشم دردش
گلوي خراشيده ز افغان نمايدز بس کورد چشم دردش به افغان
در آن طشت زر رنگ بر جان نمايدمگر روز قيفال او زد که از خون
ز تف ماهي چرخ بريان نمايدبه جام صدف نوش بحري که عکسش
که چنگش سيه پوش مطران نمايدببين بزم عيدي چو ايوان قيصر
يکي رومي نو مسلمان نمايدصراحي نوآموز در سجده کردن
چرا زخمه تب لرزه چندان نمايدقدح لب کبود است و خم در خوي تب
ز آزار پيري پشيمان نمايدچو ده عاق فرزند لرزان که هر يک
چو طفل رسن تاب کسلان نمايدرسن در گلو بر بط از چوب خوردن
بلا بيند آنکو زبان دان نمايدرباب از زبان‌ها بلا ديده چون من
به نه روزن و ده نگهبان نمايدسيه خانه‌ي آبنوسين نائي
که باد مسيحا به زندان نمايدمگر باد را بند سازد سليمان
در او مرتع امن حيوان نمايدخم چنبر دف چو صحراي جنت
به کين سياوش چه برهان نمايدببين زخمه کز پيش کيخسرو دين
مگر کوس شاه جهانبان نمايدبه گردون در افتد صدا ارغنون را
مگر مجلس شاه شروان نمايدجهان زيور عيد بربندد از نو
مگر بزم خاقان ايران نمايدرود کعبه در جامه‌ي سبز عيدي
سگ تازي پارسي خوان نمايدچو کعبه است بزمش که خاقاني آنجا
صرير در شاه ايران نمايدچو راوي خاقاني آوا برآرد
که سائس تر از آل ساسان نمايدسر خسروان افسر آل سلجق


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.