بخ بخ اي بخت و خه خه اي دل دار

بخ بخ اي بخت و خه خه اي دل دار شاعر : خاقاني هم وفادار و هم جفا بردار بخ بخ اي بخت و خه خه اي دل دار تو بدين سو سرم گرفته کنار من تو را زان سوي جهان جويان مست مي‌گفتمت، زهي هشيار طفل مي‌خواندمت، زهي بالغ که تويي خواب ديده‌ي بيدار من تو را طفل خفته چون خوانم تو چنين تازه صبح صادق وار يا شبانگه لقات چون دانم کن بهين عمر رفته باز پس آر دست بر سر زني گرت گويم آوري خط محو کرده‌ي پار ور تو خواهي در اجري امسال نپذيري و بس کني پيکار...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بخ بخ اي بخت و خه خه اي دل دار
بخ بخ اي بخت و خه خه اي دل دار
بخ بخ اي بخت و خه خه اي دل دار

شاعر : خاقاني

هم وفادار و هم جفا برداربخ بخ اي بخت و خه خه اي دل دار
تو بدين سو سرم گرفته کنارمن تو را زان سوي جهان جويان
مست مي‌گفتمت، زهي هشيارطفل مي‌خواندمت، زهي بالغ
که تويي خواب ديده‌ي بيدارمن تو را طفل خفته چون خوانم
تو چنين تازه صبح صادق واريا شبانگه لقات چون دانم
کن بهين عمر رفته باز پس آردست بر سر زني گرت گويم
آوري خط محو کرده‌ي پارور تو خواهي در اجري امسال
نپذيري و بس کني پيکارهر چه بخشم به دست مزد از من
به سلاح تو مي‌کنم پيکارمن ز بي‌کاري ارچه در کارم
که تويي آفتاب نيزه گذارسر نيزه زد آسمان در خاک
قفس آبنوس ليل و نهارشهره مرغي به شهر بند قفس
بر ازين نه مقرنس دوارطيرانت چو دور فکرت من
گنج نامه‌ي بقات در منقارعهد نامه‌ي وفات زير پر است
که به پرواز رستي از تيماردانه از خوشه‌ي فلک خوردي
که چو سيراب گشت ماند از کارتشنه دارند مرغ پروازي
که چو ماهي در آبي از پروارتو ز آب حيات سيرابي
خبر آور تويي و نامه سپارهدهدي کز عروس ملک مرا
چون گل نخل بند تيزي خارگلبن تازه‌اي و نيست تو را
شويي از زاغ شب سياهي قارشاه باز سپيد روزي از آنک
صيد نسرين کرده‌اي نهماراينت شه باز کز پي چو مني
به يکي سال داده‌اي ديدارکه مرا در سه ماه با دو امام
دو قوي رکن کعبه‌ي اسراردو امام زمان، دو رکن الدين
هم تمسک کنم هم استظهاربه موالات اين دو رکن شريف
خدمت هر دو رکن پذرفتارکه به عمر دراز هست مرا
چه عجب سال دولت آرد بارآري اين دولتي است سال آورد
دو لطيفه است سفته در يک تاردو فتوح است تازه در يک وقت
آدمي مجتبي و عيسي يارهر دو رکن جهان مرد مي‌اند
هر دو رکن اختر سعود نگارهر دو رکن افسر وجود آراي
خال‌السير ز آفت اشرارشدم از سعد اتصال دو رکن
و آن چو رکن زمين خلافت داراين چو رکن هوا لطافت پاش
چار ارکان جسم را معياروهم اين رکن چون مقوم روح
پنج دکان شرع را معمارکلک آن رکن چون مهندس عقل
و آن ز ري عالمي فلک مقداراين زخوي حاکمي ملک عصمت
کار ري ز آن چو نقد خوي به عيارنام خوي زين چو روي ري تازه
خوي او در خوي او رمزد آثارروي اين در ري آفتاب اشراق
رکن ري صدر بوحنيفه شعاررکن خوي حبر شافعي توفيق
ري و خوي کوفه دان و مصر شماربا وجود چنين دو حجت شرع
هان خوي سردش آنک آب بحارهاري از حلم رکن خوي در تب
اوست ريان ز علم و هم ناهارري از آن رکن مصر ريان است
وان علوم رضي کند تکراراين حديث نبي کند تلقين
کعب احبار و کعبه‌ي اخبارمجلس هر دو رکن را خوانند
هر دو سردار و علم را بندارهر دو فتاح و رمز را مفتاح
اين يکي صادق آن دگر طياردو علي عصمت و دو جعفر جاه
بر مک از آن خويش دارد عاروز سوم جعفر ار سخن رانم
همچو گل خاضع و چو مل جبارهر دو از هيبت و هبت به دو وقت
هر دو خورشيد جود و قطب وقارهر دو برجيس علم و کيوان حلم
فلک شرع احمد مختارخود بر اين هر دو قطب مي‌گردد
که فلک راست بر دو قطب مدارشرع را زين دو قطب نيست گزير
هر دو بحر از درون ول زخارهر دو چون کوه و گنج خانه‌ي علم
کوه در بحر ديده‌اي بسياربحر در کوه بين کنون پس از آنک
کرده غارت چو حيدر کرارهر دو زنبور خانه‌ي شهوات
دو علي بين به علم وحي گزارچون علي کاينه نگاه کند
عمر آن بين مراعي عمارهر دو رکنند راعي دل من
کرده جلاب جان و من ناهاراين به تبريز ز آب چشمه‌ي خضر
داد ترياک و روح من بيمارآن بري قالب مرا چو مسيح
اين مرا مخلص، آن مرا دل داراين مرا زائر، آن مرا عائذ
به سلام برهمني در غارچه عجب کامده است ذو القرنين
ارسلان آمد و ندادش باربر در پير شاه مرو گشاي
به سلام دو کفش گر يک بارشاه سنجر شدي به هر هفته
روح سوي جسد رود هموارشمس نزد اسد رود مادام
گر برش قدر نيست در مقدارذره را آفتاب بنوازد
ري و خوي را ز محمدت دو ازارکنم از حمد و مدح اين دو امام
موش را در جهان کند ديداربه خدايي که هم ز عطسه‌ي خوک
کيد الحمد واجب آخر کارکه کرمشان به عطسه ماند راست
روي و خوي دان دو قبله‌ي زوارگر چه قبله يکي است خاقاني
هم نشد گفته عشري از اعشارربع مسکو ز شکر پر کردي
بکر افلاک و حاصل ادوارمن به ري مکرمي دگر دارم
کوست صدر صدور و فخر کبارصدر مشروح صدر تاج الدين
چون دم زهد راني از اخيارچون خط جود خواني از اشراف
مالک طوق و مالک دينارتاج را طوق دار و مملو کند
پيش تيغ زبانش چون سوفارتير گردون دهان گشاده بماند
که سلف را به ذات اوست فخارخلف صالح امين صالح
نير اعظم، آيت دادارحبر اکرم هم اسطقس کرم
فاليواقت مهجة الاحجارهو روح الوري و لاتعجب
مهر کتف نبي است جاي مهاردل پاکش محل مهر من است
چون ده آيت نيفکنم به کنارمهر او تازيم ز مصحف دل
اين بهين درج و آن مهينه شمارتاج دين جعفر و امين يحيي است
سر کتاب و افسر نظارتاج دين صاعد و امين عالي است
بسم بين هر سه حرف والله چارهست امين چار حرف و تاج سه حرف
وان يسار مراست حرز يساراين يمين مراست جاي يمين
عيد گوهر شد و هلال تبارشمس ملک آمد و ظلال ملوک
بقريض نتيجة الافکارامدح العيد والهلال معا
صرت افدي اهلة الاسفارمذ رايت الهلال في سفري
جز به يادش نکرده‌ام افطارتا به رويش گرفته‌ام روزه
من غوادي سحابه‌ي مدرارکنت بالري فاستقت غللي
کارتفاع الرياض بالامطارو ارتفاعي به فيض همته
قضيت بالثناله اوطارلوقضي بالنوال لي وطرا
نام او بالعشي و الابکارزنده مانداز تعهد چو مني
نه به مشک است زنده نام تتارآهو ار سنبل تتار چريد
از عزيزي به کرخ ماند خوارتاري از راي او چو بغداد است
خوار صد قاهره است و قاهره خواربل که تاز آن عزيز ري مصر است
که حياتم دهد به حسن جواراوست عيسي و من حواري او
روز کوري و حاجت شب تارخود ندارد حواري عيسي
شبه عيسي کجا رود بر دارخصم خواهد که شبه او گردد
دلم از چرخ ماده طبع افکارنيک داند که فحل دورانم
نظم هر ديو گوهر مهذارنشکند قدر گوهر سخنم
که برد آب قندز بلغارسگ آبي کدام خاک بود
نتوان گفت لاحقند اغيارمنم امروز سابق الفضلين
مي‌رود وين خسان حسود غبارکه غبار براق من بر عرش
که ز ديوان من خورند ادراراين جدل نيست با نوآمدگان
که مجلي منم در اين مضماربل مرا اين مراست بار قدما
دزد را چو ننهد محل نقارهمه دزدان نظم و نثر مننند
بانگ دزدان برآورد ناچارليک دزدي که شوخ‌تر باشد
عطسه‌ي دزد و سرفه‌ي طرارليک غماز اوست نطق چنانک
خاطرم کشت خواهد او را زارگر چه حاسد به خاطرم زنده است
عاقبت خورد خاک باشد مارمار صد سال اگر که خاک خورد
ثامنه است از غرايب اشعاراين قصيده ز جمع سبعيات
کعبه بر من فشاندي استاراز در کعبه گر درآويزند
وامرء القيس را فکند از کارزد قفانبک را قفائي نيک
حاطب الليل مطنب مکثارکردم اطناب و گفته‌اند مثل
که عسل باشد آخر انهارآخر نامه نام تاج کنم
چار جوي بهشت از اين طومارهست طومار شکل جوي به خلد
آخر است از صحيفة الاذکارمردم مطلق است از آن نامش
لفظ الناس را مکن انکارعذر من بين در آخر قرآن
واهب الروح، وارث الاعمارتا به روز قيام ياد تو باد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط