آمد دواسبه عيد و خزان شد علم برش

آمد دواسبه عيد و خزان شد علم برش شاعر : خاقاني زرين عذار شد چمن از گر لشکرش آمد دواسبه عيد و خزان شد علم برش کف بر لب آوريده و آلوده معجرش عيد است و آن عصير عروسي است صرع‌دار بر برگ زر نوشته طلسم مزعفرش وينک خزان معزم عيد است و بهر صرع زرين جهاز او زده بر خاک مادرش ز آن سوي عيد دختر رز شوي مرده بود بستند عقد بر همه آفاق يک سرش يک ماه عده داشت پس از اتفاق عيد واجب کند که هست شکريز دخترش زرگر به گاه عيد زر افشان کند ز شاخ کلوده ماند...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آمد دواسبه عيد و خزان شد علم برش
آمد دواسبه عيد و خزان شد علم برش
آمد دواسبه عيد و خزان شد علم برش

شاعر : خاقاني

زرين عذار شد چمن از گر لشکرشآمد دواسبه عيد و خزان شد علم برش
کف بر لب آوريده و آلوده معجرشعيد است و آن عصير عروسي است صرع‌دار
بر برگ زر نوشته طلسم مزعفرشوينک خزان معزم عيد است و بهر صرع
زرين جهاز او زده بر خاک مادرشز آن سوي عيد دختر رز شوي مرده بود
بستند عقد بر همه آفاق يک سرشيک ماه عده داشت پس از اتفاق عيد
واجب کند که هست شکريز دخترشزرگر به گاه عيد زر افشان کند ز شاخ
کلوده ماند دست به آب معصفرششاخ چنار گويي حلواي عيد زد
مشکين کبوتري ز فلک نامه آورشبودي به روز عيد نفس‌هاي روزه‌دار
کامد هماي عيد و نهان شد کبوترشمنقار بر قنينه و پر بر قدح بماند
گل در دهن گداخته و ناله دربرشمرغ قنينه بلبل عيد است پيش شاه
زلف چو مار در مي عيدي شناورشانگشت ساقي از غبب غوک نرمتر
ديوي است غسل گاه شده حوض کوثرشزلفش فرو گذاشته سر در شراب عيد
از مي‌کز آتش است پري‌وار جوهرشدر آبگينه نقش پري بين به بزم عيد
کب خرد ببرد پري‌وار آذرشز آن چون پري گرفته نمايند اهل عيد
حلقه به گوش چنبر دف همچو چنبرشگردون چنبري ز پي کوس روز عيد
يعني درم خريده‌ي عيديم و چاکرشدستينه بسته بربط و گيسو گشاده چنگ
افتاده زير ديگ شکم کاسه‌ي سرشبر سر بمانده دست رباب از هواي عيد
سوراخ مار در شکم باد پرورشمار زبان بريده نگر ناي روز عيد
کز خوان عيد نيست غذاي مقررشمار است خاک خواره پس او باد ز آن خورد
از فر عيد گه مي و گه شکر افسرشچون شاه هند پيش و پسش ده غلام ترک
چون آب عيد نامه‌ي زردشتي از برشبل هندوي است بر همن آتش گرفته سر
ز آن رفت در ترازو و سختند چون زرشگوئي بهاي باده‌ي عيدي است افتاب
خواهي مي‌گران چو ترازوي محشرششد وقت چون ترازو و شاه جهان بعيد
شب‌هاي عيد و قدر شده دود و اخگرشخاقان اکبر آنکه سر تيغش آتشي است
چون زلف آنکه عيد بتان خواند آزرشکيوانش پرچم است و مه و آفتاب طاس


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.