روزم فرو شد از غم، هم غم‌خواري ندارم

روزم فرو شد از غم، هم غم‌خواري ندارم شاعر : خاقاني رازم برآمداز دل، هم دلبري ندارم روزم فرو شد از غم، هم غم‌خواري ندارم هر منزلي و ماهي من اختري ندارم هر مجلسي و شمعي من تابشي نبينم چندين صدف گشادم، هم گوهري ندارم غواص بحر عشقم، بر ساحل تمني خورشيد را بجز دل نيلوفري ندارم اميد را بجز غم سرمايه‌اي نبينم جز جان جوي نبينم جز رخ زري ندارم زر زر کنند ياران، من جو جوم که در کف برجور خوش کنم دل چون داوري ندارم از هر که داد خواهم بيداد بينم آوخ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روزم فرو شد از غم، هم غم‌خواري ندارم
روزم فرو شد از غم، هم غم‌خواري ندارم
روزم فرو شد از غم، هم غم‌خواري ندارم

شاعر : خاقاني

رازم برآمداز دل، هم دلبري ندارمروزم فرو شد از غم، هم غم‌خواري ندارم
هر منزلي و ماهي من اختري ندارمهر مجلسي و شمعي من تابشي نبينم
چندين صدف گشادم، هم گوهري ندارمغواص بحر عشقم، بر ساحل تمني
خورشيد را بجز دل نيلوفري ندارماميد را بجز غم سرمايه‌اي نبينم
جز جان جوي نبينم جز رخ زري ندارمزر زر کنند ياران، من جو جوم که در کف
برجور خوش کنم دل چون داوري ندارماز هر که داد خواهم بيداد بينم آوخ
با بدتري بسازم چون بهتري ندارمبر دشمنان نهم دل چون دوستان نبينم
جلاب هر طبيبي بي‌نشتري ندارمريحان هر سفالي بي‌کژدمي نبينم
دارم هزار انده و انده بري ندارمخاقاني غريبم، در تنگناي شروان
جز پهلوان ايران ياري‌گري ندارمياران چو کيد قاطع بر دفع کيد ايشان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط