چون قصد کني فتوح قنوج

چون قصد کني فتوح قنوج شاعر : خاقاني ملت ز تو شادمان ببينم چون قصد کني فتوح قنوج سهم تو به نهروان ببينم گرد سپهت به نهرواله تعظيم به خاوران ببينم تو خسرو خاور و ز امرت زلزال به دامغان ببينم تو دامغ روم و از حسامت کز ذات تو اين و آن ببينم دريا هبتي و کوه هيبت هفت آينه در دکان ببينم از راي تو صيقل فلک را آنجا سقر و جنان ببينم گر هيچ سپه کشي سوي شام گل شکر اصفهان ببينم از خلق تو خار و حنظل شام چون ارمن و نخجوان ببينم صور...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چون قصد کني فتوح قنوج
چون قصد کني فتوح قنوج
چون قصد کني فتوح قنوج

شاعر : خاقاني

ملت ز تو شادمان ببينمچون قصد کني فتوح قنوج
سهم تو به نهروان ببينمگرد سپهت به نهرواله
تعظيم به خاوران ببينمتو خسرو خاور و ز امرت
زلزال به دامغان ببينمتو دامغ روم و از حسامت
کز ذات تو اين و آن ببينمدريا هبتي و کوه هيبت
هفت آينه در دکان ببينماز راي تو صيقل فلک را
آنجا سقر و جنان ببينمگر هيچ سپه کشي سوي شام
گل شکر اصفهان ببينماز خلق تو خار و حنظل شام
چون ارمن و نخجوان ببينمصور و عکه در امان امرت
دربان شه عسقلان ببينمسگبانت شه فرنگ يابم
بر قاهره قهرمان ببينمتو قاهر مصر و چاوشت را
برق گهر يمان ببينمروزي که در ابرسان يمينت
چون گاو زمين جبان ببينمشير فلک از نهيب گرزت
سوزان چو ز مه کتان ببينماز ماه درفش تو مه چرخ
شمشير تو سيل ران ببينمطوفان شود آشکار کز خون
اندر طوفان روان ببينمخنگ تو روان چو کشتي نوح
نصر الله در قرآن ببينمچون فال برآرمت ز مصحف
کاسباب نزول و شان ببينمدر شان تو بينم آيت فتح
گر بزم تو خلد جان ببينماي عرش سرير آسمان صدر
کوثر، نم ناودان ببينمدر کعبه‌ي خلد صدر بزمت
چون آتش رايگان ببينمبر خاک در تو آب حيوان
در بيداري همان ببينمدر خواب جلالت تو ديدم
کورا دل ايرمان ببينمزين شهر دو رنگ نشکنم دل
کانصاف تو ديده‌بان ببينمزين هفت رصد نيفکنم بار
تا منزل کاروان ببينماين هفت رصد بيفکنم باز
چون رايت کاويان ببينماز جور دو مار بر نجوشم
تاييد ظفر رسان ببينمفر تو خبر دهد که چندان
صد دولت ديرمان ببينمکز عمر هزار ساله چون نوح
مرگ همه دشمنان ببينمبرگ همه دوستان بسازم
گنج زر شايگان ببينمبر خاک درت زکات دربان
هستيش ز مستعان ببينماين فال ز سعد مستعار است
از منزل جان نشان ببينمهر صبح که نو جهان ببينم
نقش دل آسمان ببينمصبح آينه‌اي شود که در وي
غم بدرقه هم عنان ببينمپويم پي کاروان وسواس
غم تعبيه در ميان ببينمهر بار نفس که برگشايم
آتش‌گه کاروان ببينمصحراي دلم هزار فرسنگ
يک شيردل از نهان ببينمخيزم که کمين‌گه فلک را
تنها روي آن زمان ببينمجويم که رصدگه زمان را
جان را سگ آستان ببينمدر کهف نياز شيرمردان
قرب دو سر کمان ببينمچون سر به سر دو زانو آرم
کز ديده نمک فشان ببينمبس بي‌نمک است عيش، وقت است
لب را مدد از فغان ببينمنشگفت که چون نمک بر آتش
دل حامله‌ي گران ببينماز جفتي غم به باد غصه
رومي بچگان روان ببينمخون گريم و از دو هندوي چشم
برکرده به ريسمان ببينمبر هر مژه در چو اشک داود
کاين نادره در جهان ببينممي‌جويم داد و نيست ممکن
در گوهر انس و جان ببينمصورت نکنم که صورت داد
گر يک غم جان ستان ببينمدر صد غم تازه‌تر گريزم
دل را غم غم نشان ببينمچو تب‌خالي که تب نشاند
از ناخنه استخوان ببينمترسم که به چشم ابلق عمر
کش هر نفسي خزان ببينمعمر است بهار نخل بندان
سوز جگر فلان ببينمگفتي بروم به وهم نونو
من وهم تو را گران ببينمتو سوز مرا گران نبيني
زين کوچه‌ي باستان ببينمعمري به کران کنم که اهلي
تا باده به خم‌ستان ببينمبر غوره چهار مه کنم صبر
چون بالش پرنيان ببينمدل نشکنم از عتاب باري
کز هم‌جنسي نشان ببينمبر آينه چشم از آن گمارم
کز آينه زعفران ببينمسازم دل مرده را حنوطي
صف‌ها زده ميهمان ببينمهر شب که به صفه‌هاي افلاک
شش همدم مهربان ببينمجوشم ز حسد که از ثريا
در شش سوي هفت‌خوان ببينممن خود نکنم طمع که شش يار
شش نقش به ساليان ببينمهم ظن نبرم که کعبتين را
در يک در آشيان ببينمانديک دو دست فرقدان وار
هم فرقت فرقدان ببينمپس گويم ديده گير کخر
با همچو دو عيش ران ببينمهر مه که به يک وطن مه و خور
لون شفق ارغوان ببينمحالي به وداع از اشک هر دو
مه در دق و ناتوان ببينمخور در تب و صرع دار يابم
کانجا دل ميزبان ببينماز قحط کرم کجا گريزم
ز آلايش سوزيان ببينمجاني چو مزاج مشتري پاک
دوشيزه‌ي جاودان ببينمطبعي چو بنات نعش ز آمال
زودش چو زمين ستان ببينمديري است که اين فلک نگون است
کورا ره کهکشان ببينمگويم که فلک علوفه‌گاهي است
تا در دم شير نان ببينممه ز آن به اسد رسد به هر ماه
همت بدل ضمان ببينمگو چرخ مکن ضمان روزي
چون ترشي ترکمان ببينماز شير شتر خوشي نجويم
خود بي‌طلب و هوان ببينمروزي چه طلب کنم به خواري
نگذاشت که لعل کان ببينمگر موم که پاسبان درج است
بي‌منت پاسبان ببينمچون بر سر تاج شاه شد لعل
کارم همه چون گمان ببينمني‌ني به گمان نيکم از بخت
خنگيش به زير ران ببينمبختي که سياه داشت در زين
زين مرهم زخم آن ببينمدل رفت گر اهل دل بيابم
ز آن خار گل جنان ببينمخسته نشوم ز خار نااهل
چون مقنع و دوکدان ببينمبهرام نيم که طيره گردم
در روي زمين روان ببينماين تازه سخن که کردم ابداع
عين الله گنج‌بان ببينمديوان مرا که گنج عرشي است
هم دست بريده‌شان ببينمطراراني که دزد گنج‌اند
آويخته بي‌زبان ببينمطرار بريده سر چو طيار
هيلاج بقا چنان ببينماميد به طالع است کز عمر
در طالع کامران ببينمکاندر سنه‌ي ثون اختر سعد
در آذر و مهرگان ببينمشش سال دگر قران انجم
با بيست و يکش قران ببينمهر هفت رسد به برج ميزان
لب را مدد از فغان ببينمنشگفت که چون نمک بر آتش
هر هفت به يک مکان ببينمکيوان به کناره بينم ار چه
زي مکه روم امان ببينمگر خط شمال خسف گيرد
گر سوي خزر زيان ببينمدر حد حجاز امن يابم
من حکم به از شبان ببينمدر شانه‌ي گوسپند گردون
زين حکم دروغ‌سان ببينمتا ظن نبري که هيچ نکبت
هر چند ره بيان ببينمره سوي يقين ندارد اين حکم
بطلاني داستان ببينمحقا که دروغ داستاني است
از نا بده ترجمان ببينمخاقاني را زبان حالت
درگاه خدايگان ببينماز خسف چه باک چون پناهم
در آينه‌ي روان ببينمديدار سپاه دار ايران
تاج قزل ارسلان ببينمبر هفت فلک فراخته سر
دين همره و همرهان ببينمبا کوکبه‌ي مظفر الدين
هم رتبت کن فکان ببينمامر ملک الملوک مغرب
جم را ملک الزمان ببينمجم ملکت و جم خصال و جم خوست
صد رستم پهلوان ببينمکيخسرو دين که در سپاهش
صد نعمان مرزبان ببينمپرويز هدي که در بلادش
بر تخت زر کيان ببينمتاج سر خاندان سلجوق
کورا گهر و کيان ببينمبر شاه کيان گهر فشانم
بهرام زحل سنان ببينمخورشيد اسد سوار يابم
در مشرق دودمان ببينماز رايتش آفتاب نصرت
سيمرغ کرم عيان ببينمدر بارگه دوم سليمان
عيسيش طفيل خوان ببينمچون خوان سخا نهد سليمان
ز آتش زنه ضيمران ببينمگر سنگ پذيرد آب جودش
چتر سر خضرخان ببينمدستارچه‌ي سياه نيزه‌اش
حبل الله شه طغان ببينمشيب سر تازيانه‌ش از قدر
صد شير نر ژيان ببينمدر يک سر ناخن از دو دستش
بر شاه مديح خوان ببينماو شاه سه وقت و چار ملت
در ششدر امتحان ببينمدهر از فزعش به پنج هنگام
روز آخور و شب ستان ببينماز هفت سپهر و هشت خلدش
مستسقي ده بنان ببينمنه چرخ ز قلزم کف شاه
هر هفته به هفت‌خوان ببينمروئين تن عالم است و قصدش
کافزونش فروتر آن ببينمماند به هلال شاه مغرب
عيد دل خاندان ببينمنشگفت کز آن هلال دولت
کاندر حد قيروان ببينمآري شه مغرب آن هلال است
نقش رخ آبدان ببينمبر خاک درش ز بوس شاهان
هم در بن خاکدان ببينمگر بر سر چرخ شد حسودش
بر خاک چو ماکيان ببينمکرکس که به مکر شد سوي چرخ
کورا عدن و عمان ببينمگر خصمش امير مصر گردد
در عرصه‌ي بوستان ببينمپندار سر خر و بن خار
بر پايه‌ي نردبان ببينمانگار خروس پيرزن را
کاجري خورت اردوان ببينماي تاجور اردشير اسلام
ز اخلاق تو دايگان ببينماي سايه‌ي حق که عقل کل را
گر دست تو صولجان ببينمگردد فلک المحيط گويت
کز نوبه زدن نوان ببينمزيبد فلک البروج کوست
بر رمح چو خيزران ببينمکيوانت شها، به عرض پرچم
برجيس به طيلسان ببينماز پرز پلاس آخور تو
شمشير تو را فسان ببينمشمشير هدي توئي که مريخ
ناري است که بي‌دخان ببينمخورشيد ز برق نعل رخشت
کايوان تو گلستان ببينمناهيد سزد هزاردستان
باد رطب اللسان ببينمز اوصاف تو تير هندسي را
شش زنگله در ميان ببينمهارون تو ماه وز ثرياش
يک فحل و دو ماديان ببينمامر تو و ابلق شب و روز
محکوم چو سيسجان ببينممحمود کفي که سيستانت
غزو تو به مولتان ببينمفتح تو به سومنات يابم
مالش ده سيستان ببينمچتر سيه و سپيد پيلت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.