دوش چو سلطان چرخ تافت به مغرب عنان

دوش چو سلطان چرخ تافت به مغرب عنان شاعر : خاقاني گشت ز سير شهاب روي هوا پر سنان دوش چو سلطان چرخ تافت به مغرب عنان يافت ز انجم فروغ انجمن کهکشان داد به گيتي ظلام سايه‌ي خاک سياه شد چو جهنم به وصف دمه‌ي ارض از دخان گشت چو جنت ز نور قبه‌ي چرخ از نجوم مهره‌ي زرين مهر کرد نهان در دهان شام مشعبد نمود حقه‌ي ماه و به لعب ناچخ سيمين ماه کرد پديد آسمان چون سپر زر مهر گشت نهان زير خاک پيکر جرم هلال گشت پديد از ميان مطرد سرخ شفق دست هوا کرد شق ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوش چو سلطان چرخ تافت به مغرب عنان
دوش چو سلطان چرخ تافت به مغرب عنان
دوش چو سلطان چرخ تافت به مغرب عنان

شاعر : خاقاني

گشت ز سير شهاب روي هوا پر سناندوش چو سلطان چرخ تافت به مغرب عنان
يافت ز انجم فروغ انجمن کهکشانداد به گيتي ظلام سايه‌ي خاک سياه
شد چو جهنم به وصف دمه‌ي ارض از دخانگشت چو جنت ز نور قبه‌ي چرخ از نجوم
مهره‌ي زرين مهر کرد نهان در دهانشام مشعبد نمود حقه‌ي ماه و به لعب
ناچخ سيمين ماه کرد پديد آسمانچون سپر زر مهر گشت نهان زير خاک
پيکر جرم هلال گشت پديد از ميانمطرد سرخ شفق دست هوا کرد شق
گاه همي شد پديد، گاه همي شد نهانراست چو از آينه عکس خيال پري
گه چو جمال يقين، گه چو خيال گمانديدن و ناديدنش بود به نزديک خلق
ساکن آن خواجه‌ي فاضل و نيکو بيانوز بر ايوان ماه بارگهي بود خوب
قاسم ارزاق خلق، خامه‌ي او در بناننسخت اسرار غيب دفتر او بر کنار
حوروشي اندر آن غيرت حور جنانوز بر آن بارگاه بزم‌گهي بود خوش
چنگ زن و باده نوش رقص کن و شعر خوانسرو قد و ماه روي لاله رخ و مشک موي
همچو قضا کام‌کار، همچو قدر کام رانوز بر آن بزم‌گاه، نوبتي خسروي
والي اوج و حضيض، عامل دريا و کانخسرو شمشير و شير باعث ليل و نهار
خوني خنجر گزار، صفدر آهن کمالوز بر آن نوبتي خيمه‌ي ترکي که هست
گرد برآرد به حکم گاه وبال و قرانآتشيي کز هوا آب سر تيغ او
کوست به تاثير سعد صورت معني و جانوز بر آن خيمه بود خوابگه خواجه‌اي
صاحب صدر زمان، زيور کون و مکانمفتي کل علوم، خواجه‌ي چرخ و نجوم
همچو امل دوربين، همچو اجل جان ستانوز بر آن خوابگه طارم پيري مسن
حربه‌ي هندي او حرمت تيغ يمانبرده به هنگام زخم در صف ميدان جنگ
بام خداوند را اوست به شب پاسبانگشت ز سيارگان رتبت او بيش از آنک
صاحب سيف و قلم، فخر زمين و زمانبدر سپهر کرم، صدر کرام عجم
مفخر کلک و نگين سرور و صدر جهانشمع هدي زين دين، خواجه‌ي روي زمين
چون علي و چون عمر گرد جهان داستانمنعم روي زمين کوست به عدل و سخا
خواجه‌ي گيتي گشاي، صاحب خسرو نشانمرکم دريا نوال، صفدر بدخواه مال
بر ظفر آموخته چون علم کاويانرايت ميمون او وقت ملاقات خصم
دست زر افشان او طعنه‌ي باد خزانلفظ گهر بار او غيرت ابر بهار
سر ازل را شده خامه‌ي او ترجمانعمر ابد را شده مدت او پيش کار
سبحه‌ي روح الامين نيست مگر الامانتا خبر باس او در ملکوت اوفتاد
خان ختا را نهاد مائده‌ي هفت خوانراي صوابش ببين کز مدد نه فلک
همچو بدانديش تو ممتحن امتحاناي شده بد خواه تو مضطرب از اضطراب
تاج‌ده اردشير، تخت نه اردوانوي به صداي صرير خامه‌ي جان بخش تو
کوشش تو چون قضا زو به همه جا نشانبخشش تو چون هوا ز آن همه کس را نصيب
سرعت عزم تو را باد به زير عنانقوت حزم تو را کوه به زير رکاب
هم اثر عدل را راي تو نوشين روانهم سبب امن را رافت تو کيقباد
کاشته در باغ چرخ معصفر و زعفرانچون رخ و اشک عدوت از شفق شام و صبح
شير علم کي شود همبر شير ژياندشمن تو کي بود با تو برابر به جاه؟
ز آتش دل در دهانش همچو زبانه زبانخصم اگر برخلاف نقص تو گويد شود
حنجر خصم تو گشت خنجر او را فسانخنجر فتنه چو گشت کند در ايام تو
تازه‌تر از جود تو چشم امل ميزبانکرد بسي جستجوي در همه عالم نديد
گشت بري از بلا فتنه‌ي آخر زمانپاي تو را بوسه داد ز آن سبب آخر زمين
هست قديمي بلي کينه‌ي گرگ و شبانکينه‌ي عدل تو هست در دل فتنه مدام
کاهل هنر را ز توست قاعده‌ي نام و نانبحر کفا از کرام در همه علام توئي
خاصه در اين دور ما کز اثر جهل آنخاصه در اين عهد ما کز سبب بخل اين
اشک سخن گشته است سرخ‌تر از ارغوانروي سخا گشته است زردتر از شنبليد
ز آتش خاطر مراست شعر چو آب روانلاجرم از عشق نعت وز شعف مدح تو
اي در تو خلق گشته به روزي ضمانغايت مطلوب من خدمت درگاه توست
ور بودم في‌المثل عمر در او جاوداننيست جهانم بکار بي در ميمون تو
خاک ز دست فنا بر سر اين خاکدانخاک در تو مرا گر نبود دستگير
افضل شيرين سخن بيشکي از فرقدانبگذرد ار باشدش از تو قبولي به جاه
همچو ز خون روز جنگ دامن بر گستوانتا ز شفق وقت شام دامن گردون شود
پرچم خورشيد باد بر سر تو سايبانکوکب ناهيد باد بر در تو پرده دار
فضله‌ي خوان تو باد مائده‌ي انس و جانشعله‌ي راي تو باد عاقله‌ي مهر و ماه
خنجر گوهر نگار، خامه‌ي گوهر فشانباد مسلم شده کف و بنان تو را
حکم تو را زيردست دولت و بخت جوانجاه تو را مدح گوي عقل و زبان خرد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط