دست درافشان چو زي تيغ درفشان آورد
دست درافشان چو زي تيغ درفشان آورد
شاعر : خاقاني
نسر گردون را به خوان تيغ مهمان آورد دست درافشان چو زي تيغ درفشان آورد چتر او در قبهي افلاک نقصان آورد گرز او در قلعهي البرز زلزال افکند ز آب حيوان مايه در ترکيب حيوان آورد گر نبات از دست راد او نما يابد همي ماهي گردون به دندان مزد دندان آورد نيزهي چون مارش از بر چرخ سايد نيش او بر سر خوان، بچهي سيمرغ بريان آورد هم به تير و هم به تدبير ار بخواهد هر زمان پنج وقت ار چار بنياد خراسان آورد هشت خلد مجلسش را نه فلک ده يازده تاجش از بغداد و سر بهر صفاهان آورد بس نپايد تا کمينه چاکر از درگاه او هر که زي او خلعتي از تخت سلطان آورد همچنان باشد که تاجي بر سر سلطان نهد هر زمان پيشش سر اندر خط فرمان آورد خود بهين سلطاني او دارد که سلطان قدر پر مرغي را به تحفه زي سليمان آورد تا چه افزايد سليمان را که بادي از هوا توتياي چشم خاقاني به شروان آورد باد را زو رخصه بادا تا ز خاک درگهش