اي شاه بانوي ايران به هفت جد

اي شاه بانوي ايران به هفت جد شاعر : خاقاني اقليم چارم از تو چو فردوس هشتم است اي شاه بانوي ايران به هفت جد شروان شه از کمال سليمان دوم است بلقيس روزگار توئي کز جلال و قدر کانگشت کوچک تو چو درياي قلزم است خود خاتم بزرگ سليمان به دست توست سوزنده‌تر ز سوزن دنبال کژدم است اعداي مار فعل تو را زخم کين تو قحطش همه نعيم و نيازش تنعم است تا از جمال مهد تو شروان جمال يافت قصه دمادم است که غصه دمادم است بانوي شرق و غرب توئي بر درت مرا اينک مرا...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي شاه بانوي ايران به هفت جد
اي شاه بانوي ايران به هفت جد
اي شاه بانوي ايران به هفت جد

شاعر : خاقاني

اقليم چارم از تو چو فردوس هشتم استاي شاه بانوي ايران به هفت جد
شروان شه از کمال سليمان دوم استبلقيس روزگار توئي کز جلال و قدر
کانگشت کوچک تو چو درياي قلزم استخود خاتم بزرگ سليمان به دست توست
سوزنده‌تر ز سوزن دنبال کژدم استاعداي مار فعل تو را زخم کين تو
قحطش همه نعيم و نيازش تنعم استتا از جمال مهد تو شروان جمال يافت
قصه دمادم است که غصه دمادم استبانوي شرق و غرب توئي بر درت مرا
اينک مرا به خاک در تو تيمم استآب کرم نماند و به وقت نماز عيد
از ما نصيبشان رضي الله عنهم استرفتند خسروان گهر بخش زير خاک
اي بانوي الغياث که جاي ترحم استمظلومم از زمانه و محرومم از فلک
بي‌آنکه مرغ همت من صيد گندم استچون آدمم ز جنت ايوان شه برون
خوانده کسي است کو خر دجال را دم استمن رانده ارچه از لب عيسي نفس زنم
سگ را قلاده در گلو و طوق در دم استشير سيه برهنه ز هر زر و زيوري
نه کرکس فرخجي و نه زاغ تخجم استنامم هماي دولت و شهباز حضرت است
مجهول کس نيم همه معلوم مردم استسلطان مرا شناسد و دان خليفه هم
گنج روان نه و همه آاق گم گم استنان تهي نه و همه آفاق نام من
که آنجا مرا نخست قدم بر سر خم استخلي نه آخر از خم تا کي مزاج چرخ
شاه فلک غلام که سلطان انجم استآگاهي از غلام و براتي که گفته بود
داد آن غلام و باز ستد اين تحکم استبرد آن برات و بازگرفت اين غرامت است
اينجا چه گم کنم که غلامي به من گم استمن بر اميد مهتري اي بانو عمر خويش
هرچند خط مزور و کاغذ لهاشم استبر ناتوان کرم کن و اين قصه را بخوان
در مکتب رضاي تو طفل تعلم استبيدار باد بخت جوانت که چرخ پير
که به از دار ملک خاقان استدار عزلت گزيد خاقاني
که چو زمزم هم آب حيوان استخورش از مشرب قناعت ساخت
کانده رزق بر جهانبان استنبرد تا تواند انده رزق
رزق موقوف بهر فرمان استعمرا گر بهر رزق موقوف است
که ضمان‌دار رزق يزدان استنپذيرد ز کس حواله‌ي رزق
گه ز روزي ده سليمان استمور را روزي از سليمان نيست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.