اقليم چارم از تو چو فردوس هشتم است | | اي شاه بانوي ايران به هفت جد |
شروان شه از کمال سليمان دوم است | | بلقيس روزگار توئي کز جلال و قدر |
کانگشت کوچک تو چو درياي قلزم است | | خود خاتم بزرگ سليمان به دست توست |
سوزندهتر ز سوزن دنبال کژدم است | | اعداي مار فعل تو را زخم کين تو |
قحطش همه نعيم و نيازش تنعم است | | تا از جمال مهد تو شروان جمال يافت |
قصه دمادم است که غصه دمادم است | | بانوي شرق و غرب توئي بر درت مرا |
اينک مرا به خاک در تو تيمم است | | آب کرم نماند و به وقت نماز عيد |
از ما نصيبشان رضي الله عنهم است | | رفتند خسروان گهر بخش زير خاک |
اي بانوي الغياث که جاي ترحم است | | مظلومم از زمانه و محرومم از فلک |
بيآنکه مرغ همت من صيد گندم است | | چون آدمم ز جنت ايوان شه برون |
خوانده کسي است کو خر دجال را دم است | | من رانده ارچه از لب عيسي نفس زنم |
سگ را قلاده در گلو و طوق در دم است | | شير سيه برهنه ز هر زر و زيوري |
نه کرکس فرخجي و نه زاغ تخجم است | | نامم هماي دولت و شهباز حضرت است |
مجهول کس نيم همه معلوم مردم است | | سلطان مرا شناسد و دان خليفه هم |
گنج روان نه و همه آاق گم گم است | | نان تهي نه و همه آفاق نام من |
که آنجا مرا نخست قدم بر سر خم است | | خلي نه آخر از خم تا کي مزاج چرخ |
شاه فلک غلام که سلطان انجم است | | آگاهي از غلام و براتي که گفته بود |
داد آن غلام و باز ستد اين تحکم است | | برد آن برات و بازگرفت اين غرامت است |
اينجا چه گم کنم که غلامي به من گم است | | من بر اميد مهتري اي بانو عمر خويش |
هرچند خط مزور و کاغذ لهاشم است | | بر ناتوان کرم کن و اين قصه را بخوان |
در مکتب رضاي تو طفل تعلم است | | بيدار باد بخت جوانت که چرخ پير |
که به از دار ملک خاقان است | | دار عزلت گزيد خاقاني |
که چو زمزم هم آب حيوان است | | خورش از مشرب قناعت ساخت |
کانده رزق بر جهانبان است | | نبرد تا تواند انده رزق |
رزق موقوف بهر فرمان است | | عمرا گر بهر رزق موقوف است |
که ضماندار رزق يزدان است | | نپذيرد ز کس حوالهي رزق |
گه ز روزي ده سليمان است | | مور را روزي از سليمان نيست |