جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم شاعر : خاقاني وحيد گنج هنر بود و بود عم به سرم جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم دلي است معتکف و همتي است برحذرم به سوي اين دو يگانه به موصل و شروان دلم دريد و بخائيد گوشهي جگرم هنر بدرد ز دندان تيز سين سخا گريست بر من و حالم چو ديد در بدرم سخا بمرد و مرا هر که ديد از غم و درد غم جمال برم و انده وحيد خورم منم غريق غم و اندهان که در شب و روز که به جان مرگ را خريدارم آه به من ميرسد ز سختي و رنج زانکه سرگشته...