ماتم ز پي کدام دارم | | فرزند بمرد و مقتدا هم |
يا تعزيت امام دارم | | بر واقعهي رشيد مويم |
کز خدمتش احترام دارم | | سلطان ائمه عمدة الدين |
پس جاه بتر دشمن زو نيکتر انديشم | | چون جاه پديد آرد دشمن که بد انديشد |
بر سود منم ز آن بد چون نيک درانديشم | | دشمن به بدي گفتن جاهم به زبان آرد |
کرد شفاعت علت و زايد نجات، بيم | | خاقانيا نجات مخواه و شفا مبين |
واندر نجات مهلکهي هر سيه گليم | | کاندر شفاست عارضهي هر سپيد کار |
خواهي شفاي عارضه مشنو شفا مقيم | | خواهي نجات مهلکه منگر نجات بيش |
دور از شفا نشين که شفائي است بس سقيم | | نفي نجات کن که نجاتي است بس خطر |
آن را شفا مخوان که شقائي است بس عظيم | | رو کاين شفا شفا جرف است از سقر تورا |
سنت نجات دان که صراطي است مستقيم | | قرآن شفا شناس که حبلي است بس متين |
جناتبان نه جات دهد نه ره سليم | | تا زين نجات جا طلبي در ره نجات |
وز دين حديث ران که نجاتي است آن قديم | | از حق رضا طلب که شفائي است آن بزرگ |
ناجي راستي شوي اي باژگونه تيم | | ترسم تو بس نجات تو و درد تو شفاست |
زر اول آفتاب دهد پس کف کريم | | راه ابتدا خداي نمايد پس انبيا |
شير کرم فرستد و او يا در يتيم | | دريا به دست ابر به طفلان مهد خاک |
کجا يارم که نزل دون فرستم | | به مجلس کو نزيل جود خويش است |
به يونس فلس ماهي چون فرستم | | اگرچه ماهي از يونس شرف يافت |
قبا اطلس، کلاه اکسون فرستم | | چه مرغم کز پي شهباز شيبت |
قبا از ازرق گردون فرستم | | کلاه از زرکش خورشيد سازم |
اين چراغ يقين که من دارم | | برد بيرون مرا ز ظلمت شک |
اين دو تن عقل و دين که من دارم | | کعب همت به ساق عرش رساند |
اين دو صف در کمين که من دارم | | خيل غوغاي آز بشکستند |
اين دو شير عرين که من دارم | | خود سگي کردنم نفرمايند |
کس ندارد چنين که من دارم | | قدما گرچه سحرها دارند |
اين کرامات بين که من دارم | | کنم از شوره خاک شيرهي پاک |
اين دل نازنين که من دارم | | نبرد ذل برآستان ملوک |
اين رخ شرمگين که من دارم | | نه ز سردان خورم طپانچهي گرم |
جم نديد اين نگين که من دارم | | حسبي الله مراست نقش نگين |
فلک است اين زمين که من دارم | | تخم همت ستاره بر دهدم |
اينست گنج مهين که من دارم | | دل مرا در خرابهاي بنشاند |
اينت گنج مهين که من دارد | | همتم سر ز تاج در دزدد |
که چه شاهي است اين که من دارم | | من که خاقانيم ندانم هم |