نکردم بدي زو چرا ميگريزم | | چه خوش گفت سالار موران که با جم |
پي نزهت اندر فضا ميگريزم | | ز بهر فراغت سفر ميگزينم |
عنا مينمود از عنا ميگريزم | | مرا زحمت صادر و وارد آنجا |
چو موران ز سيل سخا ميگريزم | | قضا هم ز داغ فراق عزيزان |
دلي بودم از غم چو سيماب لرزان | | دلم سوخت هم زان قضا ميگريزم |
به تبريز هم پايبند عيالم | | چو سيماب از آن جابه جا ميگريزم |
ز تبريز چون سوي ارمن بيايم | | از آن پاي بند بلا ميگريزم |
نه سيل است طوفان نوح است ويحک | | هم از ظلمتي در ضيا ميگريزم |
ز ارجيش ز انعام صدر رياست | | من از نوح طوفان سزا ميگريزم |
چو سيمرغ از آشيان سليمان | | ز فرط حيا بر ملا ميگريزم |
همه الغريق الغريق است بانگم | | سوي کوه قاف از حيا ميگريزم |
نميخواستم رفت ز ارمن وليکن | | که من غرقهام در شنا ميگريزم |
خجل سارم از بس نوا و نوالش | | ز طوفان بيمنتها ميگريزم |
به فريادم از بس عطاي شگرفش | | کنون زان نوال و نوا ميگريزم |
رئيسم ز سيل سخا کرد غرقه | | عليالله زنان از عطا ميگريزم |
نه از بيم جان در شما ميگريزم | | رفيقا شناسي که من ز اهل شروان |
که اينجا ز بيم خطا ميگريزم | | خطائي نکردم بهحمدالله آنجا |