من ز پي فال سعد مانکيم مانکي | | بخت کيان مانک است سعد فلک مانکي است |
وينت قباد آيتي قامع هر مزدکي | | اينت علي رايتي قاتل هر خارجي |
با هنر هاشمي با کرم برمکي | | جعفر صادق به قول جعفر برمک به جود |
باجگه ديدم و نظاره بتان حرمي | | دي شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم |
غنچه غنچه شده چون پشت فلک روي زمي | | بر لب دجله ز بس نوش لب نوشلبان |
تشنهدل ز آرزو و غرقه تن از محتشمي | | نازنينان عرب ديدم و رندان عجم |
چشم پوشيده و نالان ز برهنه قدمي | | پيري از دور بيامد عجمي زاد و غريب |
جگرش گرم و فسرده تنش از سرد دمي | | دهنش خشک و شکفته رخش از ابر مژه |
سست تن مانده و از سست تني سخت غمي | | تشنگي بايه برده به لب دجله فتاد |
که نوان بود ز لرزان تني و پشت خمي | | آب برداشتن از دجله مگر زور نداشت |
هات يا شيخ ذهيبا حرمي الرقم | | شربتي آب طلب کرد ز ملاحي و گفت |
گفت: اخسا قطع الله يمين العجمي | | پير گفت اي فتي آن زر که ندارم چه دهم |
من ز بغداد چه گويم صفت بيکرمي | | آبي از دجله چوبينم که به پيري ندهند |
گر چه امروز به ميزان سخن يک درمي | | بيدرم لاف ز بغداد مزن خاقاني |
از نقش هر جمادي کورا روان نبيني | | خاقانيا فرو خوان اسرار آفرينش |
کنجا دلي است گويا کورا زبان نبيني | | از خوار داشت منگر در ذات هيچ چيزي |
زنهار تا به خواري در اين و آن نبيني | | در هر دلي است دردي در هر گلي است وردي |
ريزه خور خوان من عنصري و رودکي | | شاعر مفلق منم، خوان معاني مراست |
گشته چو مال کريم حرص من از اندکي | | زنده چو نفس حکيم نام من از تازگي |
تيغ کشد هندوي تير زند ناوکي | | قالت من نيمروز، حالت من نيمشب |
خلق همه کودکند من نکنم کودکي | | در بر اين پيرزن هيچ جوان مرد نيست |
کرم قزم در هنر زان نکنم کرمکي | | بلبل خردم که خورد بس کندم کرمکي |
وز همه باز است بيش با همه سر کوچکي | | بوم چنان سربزرگ از همه مرغان کم است |
من چو صبا بگذرم تا تو چو گل بترکي | | تا کي گوئي چو گل دارم ياقوت و زر |
حنظل و آنگه خوشي؟ احوال و آنگه يکي؟ | | عذر نهم گرنهاي خوش سخن و راستبين |