جانم از بادهي لعل تو خراب افتادست شاعر : خواجوي کرماني دلم از آتش هجر تو کباب افتادست جانم از بادهي لعل تو خراب افتادست هر که از چشم و رخت بي خور و خواب افتادست گر چه خواب آيدت اي فتنهي مستان در چشم همچو کبکيست که در چنگ عقاب افتادست باز مرغ دل من در گره زلف کژت دلم از چشم تو در عين عذاب افتادست اي که بالاي بلند تو بلاي دل ماست تن من همچو خسي بر سر آب افتادست دست گيريد که در لجه درياي سرشک که خرابي من از بادهي ناب افتادست خبر من بسر...