چون غبار هستيم بنشست گفتم روشنست شاعر : خواجوي کرماني کز من خاکي کنون برهيچ خاطر گرد نيست چون غبار هستيم بنشست گفتم روشنست در جهان کس نيست کو خون منش در خورد نيست کي گمان بردم که هر چند از جهان خون ميخورم هيچ روئي نيست کز چرخ سيه رو زرد نيست تا نپنداري که خواجو با رخ زردست و بس کار هيچ آزادهئي زين آسيا برگرد نيست هيچ روئي نيست کز چرخ سيه رو زرد نيست يک طربناکست برگردون و آنهم مرد نيست در جهان مردي نميبينم که از دردي جداست باد پندارش که...