کاروان خيمه به صحرا زد و محمل بگذشت

کاروان خيمه به صحرا زد و محمل بگذشت شاعر : خواجوي کرماني سيلم از ديده روان گشت و ز منزل بگذشت کاروان خيمه به صحرا زد و محمل بگذشت اي رفيقان بشتابيد که محمل بگذشت ناقه بگذشت و مرا بيدل و دلبر بگذاشت کاين زمان کار من از قطع منازل بگذشت ساربان گو نفسي با من دلخسته بساز هر کرا در نظر آن شکل و شمايل بگذشت نتواند که بدوزد نظر از منظر دوست عجب از قافله زانگونه که بر گل بگذشت سيل خونابه روان شد چو روان شد محمل کاين قضا بر سر ديوانه و عاقل بگذشت...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کاروان خيمه به صحرا زد و محمل بگذشت
کاروان خيمه به صحرا زد و محمل بگذشت
کاروان خيمه به صحرا زد و محمل بگذشت

شاعر : خواجوي کرماني

سيلم از ديده روان گشت و ز منزل بگذشتکاروان خيمه به صحرا زد و محمل بگذشت
اي رفيقان بشتابيد که محمل بگذشتناقه بگذشت و مرا بيدل و دلبر بگذاشت
کاين زمان کار من از قطع منازل بگذشتساربان گو نفسي با من دلخسته بساز
هر کرا در نظر آن شکل و شمايل بگذشتنتواند که بدوزد نظر از منظر دوست
عجب از قافله زانگونه که بر گل بگذشتسيل خونابه روان شد چو روان شد محمل
کاين قضا بر سر ديوانه و عاقل بگذشتنه من دلشده در قيد تو افتادم و بس
تا ازين گونه شبي برمن بيدل بگذشتقيمت روز وصال تو ندانست دلم
عالم آمد بسر کويت و جاهل بگذشتهرکه شد منکر سوداي من و حسن رخت
خنک آن کشته که در خاطر قاتل بگذشتجان فداي تو اگر قتل منت در خور دست
آه ازين عمر گرامي که به باطل بگذشتدوش بگذشتي و خواجو بتحسر مي‌گفت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط