کاروان خيمه به صحرا زد و محمل بگذشت شاعر : خواجوي کرماني سيلم از ديده روان گشت و ز منزل بگذشت کاروان خيمه به صحرا زد و محمل بگذشت اي رفيقان بشتابيد که محمل بگذشت ناقه بگذشت و مرا بيدل و دلبر بگذاشت کاين زمان کار من از قطع منازل بگذشت ساربان گو نفسي با من دلخسته بساز هر کرا در نظر آن شکل و شمايل بگذشت نتواند که بدوزد نظر از منظر دوست عجب از قافله زانگونه که بر گل بگذشت سيل خونابه روان شد چو روان شد محمل کاين قضا بر سر ديوانه و عاقل بگذشت...