نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت

نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت شاعر : خواجوي کرماني مطرب بگوي نوبت عشاق در نهفت نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفت دل را چو لاله از مي‌گلگون شکفته دار در پاي يار سرکش خورشيد چهره افت خواهي که سرفراز شوي همچو زلف يار اي بس که خاک پاي صنوبر بديده رفت هر کس که ديد قامت آنسرو سيمتن بلبل کسي نگفت که ترک چمن بگفت از کوي او چگونه توانم که بگذرم يک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفت شد مدتي که ديده اختر شمار من...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت

شاعر : خواجوي کرماني

مطرب بگوي نوبت عشاق در نهفتنوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت
اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفتدل را چو لاله از مي‌گلگون شکفته دار
در پاي يار سرکش خورشيد چهره افتخواهي که سرفراز شوي همچو زلف يار
اي بس که خاک پاي صنوبر بديده رفتهر کس که ديد قامت آنسرو سيمتن
بلبل کسي نگفت که ترک چمن بگفتاز کوي او چگونه توانم که بگذرم
يک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفتشد مدتي که ديده اختر شمار من
ما را به تير غمزه‌ي دل خون چکان بسفتاي آنکه چشم شوخ کماندار دلکشت
طاقست ابروي تو و با ماه گشته جفتشامست گيسوي تو و تا صبح بسته عقد
دريا شنيده‌ئي که بدامن توان نهفتخواجو بزير جامه نهان چون کند سرشک


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.