تا دلم در خم آن زلف سمن‌سا افتاد

تا دلم در خم آن زلف سمن‌سا افتاد شاعر : خواجوي کرماني کار من همچو سر زلف تو در پا افتاد تا دلم در خم آن زلف سمن‌سا افتاد ابر در چشم جهان بين ثريا افتاد بسکه دود دل من دوش ز گردون بگذشت ز آه من غلغله در عالم بالا افتاد راستي را چو ز بالاي توام ياد آمد شور در جان خروشنده دريا افتاد چشم دريا دل ما چون ز تموج دم زد راز پنهان دل خسته بصحرا افتاد اشکم از ديده از آن روي فتادست کزو کار چشم تو چه انديشه چو با ما افتاد گويدم مردمک ديده‌ي گريان...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا دلم در خم آن زلف سمن‌سا افتاد
تا دلم در خم آن زلف سمن‌سا افتاد
تا دلم در خم آن زلف سمن‌سا افتاد

شاعر : خواجوي کرماني

کار من همچو سر زلف تو در پا افتادتا دلم در خم آن زلف سمن‌سا افتاد
ابر در چشم جهان بين ثريا افتادبسکه دود دل من دوش ز گردون بگذشت
ز آه من غلغله در عالم بالا افتادراستي را چو ز بالاي توام ياد آمد
شور در جان خروشنده دريا افتادچشم دريا دل ما چون ز تموج دم زد
راز پنهان دل خسته بصحرا افتاداشکم از ديده از آن روي فتادست کزو
کار چشم تو چه انديشه چو با ما افتادگويدم مردمک ديده‌ي گريان که کنون
دود دل در جگر لاله‌ي حمرا افتادبلبل سوخته از بسکه برآورد نفير
تاب در سينه‌ي پر مهر زليخا افتادکوکب حسن چو گشت از رخ يوسف طالع
مهره‌ئي بود که در ششدر عذرا افتاددل خواجو که چو وامق ز جهان فارد گشت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط