دلم که حلقه‌ي گيسوي يار مي‌گيرد

دلم که حلقه‌ي گيسوي يار مي‌گيرد شاعر : خواجوي کرماني درون حلقه نشستست و مار مي‌گيرد دلم که حلقه‌ي گيسوي يار مي‌گيرد که دامن من شوريده کار مي‌گيرد بهر کجا که روم آب ديده مي‌بينم ز خون ديده کنارم نگار مي‌گيرد نگار تا ز من خسته دل کنار گرفت طلايه‌ي سپه زنگبار مي‌گيرد غلام آن بت چينم که سرحد ختنش بغمزه شير دلانرا شکار مي‌گيرد دو چشم آهوي روباه باز صيادش مرا ز غايت مستي خمار مي‌گيرد چو ياد نرگس مست تو مي‌کنم بصبوح که خط سبز تو از وي غبار...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دلم که حلقه‌ي گيسوي يار مي‌گيرد
دلم که حلقه‌ي گيسوي يار مي‌گيرد
دلم که حلقه‌ي گيسوي يار مي‌گيرد

شاعر : خواجوي کرماني

درون حلقه نشستست و مار مي‌گيرددلم که حلقه‌ي گيسوي يار مي‌گيرد
که دامن من شوريده کار مي‌گيردبهر کجا که روم آب ديده مي‌بينم
ز خون ديده کنارم نگار مي‌گيردنگار تا ز من خسته دل کنار گرفت
طلايه‌ي سپه زنگبار مي‌گيردغلام آن بت چينم که سرحد ختنش
بغمزه شير دلانرا شکار مي‌گيرددو چشم آهوي روباه باز صيادش
مرا ز غايت مستي خمار مي‌گيردچو ياد نرگس مست تو مي‌کنم بصبوح
که خط سبز تو از وي غبار مي‌گيردز مشک چين چه خطا در وجود مي‌آيد
چه اوفتاده که از من کنار مي‌گيردسرشک ديده که بر چشم کرده‌ام جايش
جهان شمامه‌ي مشک تتار مي‌گيردچو دم ز نافه‌ي زلف تو مي‌زند خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط