گويند که صبرآتش عشقت بنشاند

گويند که صبرآتش عشقت بنشاند شاعر : خواجوي کرماني زان سرو قد آزاد نشستن که تواند گويند که صبرآتش عشقت بنشاند باشد که مرا يکنفس از خود برهاند ساقي قدحي زان مي دوشينه بمن ده تا دم بزنم گرد جهانم بدواند موري اگر از ضعف بگيرد سردستم گر خاک شود باد به کرمان نرساند افکند سپهرم بدياري که وجودم جز ديده کس آبي بلبم بر نچکاند فرياد که گر تشنه در اين شهر بميرم برخيزد و برآتش تيزم بنشاند گويم که دمي با من دلسوخته بنشين کان خسته‌ي دلسوخته چون مي‌گذراند...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گويند که صبرآتش عشقت بنشاند
گويند که صبرآتش عشقت بنشاند
گويند که صبرآتش عشقت بنشاند

شاعر : خواجوي کرماني

زان سرو قد آزاد نشستن که تواندگويند که صبرآتش عشقت بنشاند
باشد که مرا يکنفس از خود برهاندساقي قدحي زان مي دوشينه بمن ده
تا دم بزنم گرد جهانم بدواندموري اگر از ضعف بگيرد سردستم
گر خاک شود باد به کرمان نرساندافکند سپهرم بدياري که وجودم
جز ديده کس آبي بلبم بر نچکاندفرياد که گر تشنه در اين شهر بميرم
برخيزد و برآتش تيزم بنشاندگويم که دمي با من دلسوخته بنشين
کان خسته‌ي دلسوخته چون مي‌گذراندچون مي‌گذري عيب نباشد که بپرسي
با کس بنمي ماند و کس با تو نماندبرحسن مکن تکيه که دوران لطافت
زيرا که نخواهم که کسي نام تو داندداني که چرا نام تو در نامه نيارم
اسرار غمش برورق دهر بماندروزي که نماند ز غم عشق تو خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط