آندم که نه شمع و نه لگن بود

آندم که نه شمع و نه لگن بود شاعر : خواجوي کرماني شمع دل من زبانه زن بود آندم که نه شمع و نه لگن بود دل فتنه يار سيمتن بود واندم که نه جان و نه بدن بود خود آينه روي يار من بود در آينه روي يار جستم خود در دل تنگ من وطن بود دل در پي او فتاد و او را هم گوهر و هم گهر شکن بود موج افکن قلزم حقيقي آشوب خروش مرد و زن بود دي بر در دير درد نوشان در دير حريف برهمن بود ديدم بت خويش را که سرمست چون نيک بديدم آن شمن بود هر بت که مغانش سجده...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آندم که نه شمع و نه لگن بود
آندم که نه شمع و نه لگن بود
آندم که نه شمع و نه لگن بود

شاعر : خواجوي کرماني

شمع دل من زبانه زن بودآندم که نه شمع و نه لگن بود
دل فتنه يار سيمتن بودواندم که نه جان و نه بدن بود
خود آينه روي يار من بوددر آينه روي يار جستم
خود در دل تنگ من وطن بوددل در پي او فتاد و او را
هم گوهر و هم گهر شکن بودموج افکن قلزم حقيقي
آشوب خروش مرد و زن بوددي بر در دير درد نوشان
در دير حريف برهمن بودديدم بت خويش را که سرمست
چون نيک بديدم آن شمن بودهر بت که مغانش سجده کردند
آن فتنه که شمع انجمن بودپروانه‌ي روي خويشتن شد
خود پرده‌ي روي خويشتن بودچون پرده ز روي خويش برداشت
هيهات چه جاي اين سخن بودخواجو بزبان او سخن گفت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط