کدام دل که ز دوري به جان نمي‌آيد

کدام دل که ز دوري به جان نمي‌آيد شاعر : خواجوي کرماني کدام جان که ز غم در فغان نمي‌آيد کدام دل که ز دوري به جان نمي‌آيد دو ديده ناز ده برهم روان نمي‌آيد سرشک من بکجا مي‌رود که همچون آب که يادم از سمن و ارغوان نمي‌آيد ز شوق عارض و رخسار او چنان مستم ولي ز آتش دل بر زبان نمي‌آيد بسي شکايتم از سوز سينه در جانست که هيچ تخته از آن بر کران نمي‌آيد چنان سفينه صبرم شکست وآب گرفت که آب زندگيش در دهان نمي‌آيد کسي که نام لبش مي‌برد عجب دارم ز...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کدام دل که ز دوري به جان نمي‌آيد
کدام دل که ز دوري به جان نمي‌آيد
کدام دل که ز دوري به جان نمي‌آيد

شاعر : خواجوي کرماني

کدام جان که ز غم در فغان نمي‌آيدکدام دل که ز دوري به جان نمي‌آيد
دو ديده ناز ده برهم روان نمي‌آيدسرشک من بکجا مي‌رود که همچون آب
که يادم از سمن و ارغوان نمي‌آيدز شوق عارض و رخسار او چنان مستم
ولي ز آتش دل بر زبان نمي‌آيدبسي شکايتم از سوز سينه در جانست
که هيچ تخته از آن بر کران نمي‌آيدچنان سفينه صبرم شکست وآب گرفت
که آب زندگيش در دهان نمي‌آيدکسي که نام لبش مي‌برد عجب دارم
ز من مپرس که آن در بيان نمي‌آيدمعباني که در آن صورت دلافروزست
براستان که به چشمم چنان نمي‌آيدبراستي قد سرو سهي خوشست وليک
که از فضول کمر در ميان نمي‌آيدنمي‌رود سخني در ميان او خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط