جادوئي چون نرگس مستت به بيماري که ديد شاعر : خواجوي کرماني هندوئي چون طرهي پستت بطراري که ديد جادوئي چون نرگس مستت به بيماري که ديد بر بياض صبح صادق خط زنگاري که ديد در سواد شام تاري مشک تاتاري که يافت بيگناهي مردم آزاري و بيزاري که ديد مردم آزاري و هر دم عزم بيزاري کني بي زر و زوري بدين مسکيني و زاري که ديد چون ندارم زور و زر هم چارهي من زاريست راستي را زان صفت سروي بعياري که ديد آنکه زو شمشاد را پاي خجالت در گلست کار او جز عنبر افشاني...