سخن يار ز اغيار ببايد پوشيد
شاعر : خواجوي کرماني
قصهي مست ز هشيار ببايد پوشيد | | سخن يار ز اغيار ببايد پوشيد | کان قبائيست که ناچار ببايد پوشيد | | خلعت عاشقي از عقل نهان بايد داشت | مهرش از سايهي ديوار ببايد پوشيد | | ذره چون لاف هواداري خورشيد زند | جامهي کعبه ز خمار ببايد پوشيد | | تا بخون جگر جام بيالايندش | گنج اگر ميبري از مار ببايد پوشيد | | بوسهئي خواستمش گفت بپوش از زلفم | که رخ مرده ز بيمار ببايد پوشيد | | ضعفم از چشم تو زانروي نهان ميدارد | خنجر از مردم خونخوار ببايد پوشيد | | تيغ مژگان چه کشي در نظر مردم چشم | که زر و سيم ز طرار ببايد پوشيد | | چهرهي زرد من و روي خود از طره بپوش | گر چه دانست که اسرار ببايد پوشيد | | ديده بنگر که فرو خواند روان سر دلم | سخن يار از اغيار ببايد پوشيد | | نامهي دوست بدشمن چه نمائي خواجو | |