آن شکر لب که نباتش ز شکر ميرويد شاعر : خواجوي کرماني از سمن برگ رخش سنبل تر ميرويد آن شکر لب که نباتش ز شکر ميرويد و ارغوان و گلش از راهگذر ميرويد ميرود آب گل از نسترنش ميريزد نار سيمين نشنيدم که ز بر ميرويد بجز آن پسته دهن هيچ سهي سروي را لاله ميچينم و در لحظه دگر ميرويد تا تو در چشم مني از لب سرچشمهي چشم سبزهي خط تو کز طرف قمر ميرويد فتنه دور قمر نزد خرد داني چيست ميدمد شاخ تبر خون و تبر ميرويد تيغ هجرم چه زني کز دل ريشم...