آشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر شاعر : خواجوي کرماني و آنکه قربان رهت گشت ز کيشش چه خبر آشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر تشنهي چشمهي نوش تو ز نيشش چه خبر هدف ناوک چشم تو ز تيغش چه زيان چون بود کشتهي عشق از پس و پيشش چه خبر هر کرا شير ز پيش آيد و شمشير از پس مست پيمانه مهر از کم و بيشش چه خبر گر چه هر دم بودم صبر کم و حسرت بيش در جهان هر که غريبست ز خويشش چه خبر اگر از خويش نباشد خبرم نيست غريب کانکه مجروح نگشتست ز ريشش چه خبر از دل...