آشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر

آشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر شاعر : خواجوي کرماني و آنکه قربان رهت گشت ز کيشش چه خبر آشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر تشنه‌ي چشمه‌ي نوش تو ز نيشش چه خبر هدف ناوک چشم تو ز تيغش چه زيان چون بود کشته‌ي عشق از پس و پيشش چه خبر هر کرا شير ز پيش آيد و شمشير از پس مست پيمانه مهر از کم و بيشش چه خبر گر چه هر دم بودم صبر کم و حسرت بيش در جهان هر که غريبست ز خويشش چه خبر اگر از خويش نباشد خبرم نيست غريب کانکه مجروح نگشتست ز ريشش چه خبر از دل...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه: کمتر از 1 دقیقه
موارد بیشتر برای شما
آشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر
آشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر
آشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر

شاعر : خواجوي کرماني

و آنکه قربان رهت گشت ز کيشش چه خبرآشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر
تشنه‌ي چشمه‌ي نوش تو ز نيشش چه خبرهدف ناوک چشم تو ز تيغش چه زيان
چون بود کشته‌ي عشق از پس و پيشش چه خبرهر کرا شير ز پيش آيد و شمشير از پس
مست پيمانه مهر از کم و بيشش چه خبرگر چه هر دم بودم صبر کم و حسرت بيش
در جهان هر که غريبست ز خويشش چه خبراگر از خويش نباشد خبرم نيست غريب
کانکه مجروح نگشتست ز ريشش چه خبراز دل ريشم اگر بي خبري معذوري
گر چه قصاب ز جاندادن ميشش چه خبرتو چنين غافل و جان داده جهاني ز غمت
شمع دلسوخته از آتش خويشش چه خبرچه دهد شرح غمت در شب حيرت خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط