ما را ز پردهي تو دل از پرده شد بدر ما را ز پردهي تو دل از پرده شد بدرشاعر : خواجوي کرماني بردار پردهاي ز پس پرده پرده درما را ز پردهي تو دل از پرده شد بدرور سرو گويمت نبود سرو سيمبرگر ماه خوانمت نبود ماه سرو قدکس سرو را نگفت که بندد چو ني کمرکس ماه را نديد که پوشد زره ز مشکخط تو طوطييست پرافکنده برشکرلعل تو شکريست ازو رفته آب قندچشمم ز شوق لعل تو درجيست پرگهرجانم ز تاب مهر تو شمعيست در گدازمرغيست هر دو کون در آورده زير پرعنقاي قاف عشقم و عشق تو گوئيايکباره بر مگير ز بيچارگان نظرچون صبر نيست کز تو نظر برتوان گرفتباري ز دل چگونه تواني شدن بدرور زانکه از درم نتواني درآمدنصد بار باز در دل تنگش کني گذرهر گه که در برابر خواجو گذر کني