ما را ز پردهي تو دل از پرده شد بدر شاعر : خواجوي کرماني بردار پردهاي ز پس پرده پرده در ما را ز پردهي تو دل از پرده شد بدر ور سرو گويمت نبود سرو سيمبر گر ماه خوانمت نبود ماه سرو قد کس سرو را نگفت که بندد چو ني کمر کس ماه را نديد که پوشد زره ز مشک خط تو طوطييست پرافکنده برشکر لعل تو شکريست ازو رفته آب قند چشمم ز شوق لعل تو درجيست پرگهر جانم ز تاب مهر تو شمعيست در گداز مرغيست هر دو کون در آورده زير پر عنقاي قاف عشقم و عشق تو گوئيا ...