برگير دل ز ملک جهان و جهان بگير برگير دل ز ملک جهان و جهان بگيرشاعر : خواجوي کرماني و آرام دل ز جان طلب و ترک جان بگيربرگير دل ز ملک جهان و جهان بگيرگو باغبان بيا ودر بوستان بگيرچون ما بترک گلشن و بستان گرفتهايمقربان او ز جان شو و کيش مغان بگيرپير مغان گرت بخرابات ره دهدوانگه بيا و دامن بخت جوان بگيراز عقل پير درگذر و جام مي بخواهاز دست گلرخان مي چون ارغوان بگيراکنون که در چمن گل سوري عروس گشتبگذر ز وعده و مي نوشين روان بگيرگر وعدهات بملکت نوشيروان دهنديا ترک آن پريرخ لاغر ميان بگيريا چون ميان يار ز هستي کنار کنچون اشک من بيا و ره کاروان بگيراي ساربان چو طاقت ره رفتنم نماندبرگير دل ز ملک جهان و جهان بگيرخواجو اگر چنانکه جهانگيريت هواست