رقيب اگر بجفا باز داردم ز درش شاعر : خواجوي کرماني مگس گزير نباشد زماني از شکرش رقيب اگر بجفا باز داردم ز درش که جز بزر نتوان کرد دست در کمرش به زر توان چو کمر خويش را برو بستن فداي جان و سرش کردمي به جان و سرش گرم بهر سر موئي هزار جان بودي کند عظام رميمم هواي خاک درش در آنزمان که شود شخص ناتوانم خاک چرا برفت به يکباره دل ز خواب و خورش دلي که گشت گرفتار چشم وعارض او چه اوفتاد کزينسان فتادم از نظرش گذشت و بر من بيچارهاش نظر نفتاد چه...