گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش شاعر : خواجوي کرماني دل فراخست در آن سنبل سرگردانش گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش گنج لطفست از آن جاي بود ويرانش هر کجا ميرود اندر دل ويران منست هر که در بحر بميرد چه غم از بارانش برو اي خواجه مرا چند ملامت گوئي عاشق آنست که هم درد بود درمانش درد صاحبنظران را بدوا حاجت نيست تا بجاي مژه در ديده کشم پيکانش هدف ناوک او سينهي من ميبايد خوشتر از مملکت مصر بود زندانش هر که را دست دهد طلعت يوسف در چاه اگرت...