چو جام لعل تو نوشم کجا بماند هوش شاعر : خواجوي کرماني چو مست چشم تو گردم مرا که دارد گوش چو جام لعل تو نوشم کجا بماند هوش مرا بکوزه کشان شرابخانه فروش منم غلام تو ور زانکه از من آزادي روم سبوي خراباتيان کشم بر دوش به بوي آنکه ز خمخانه کوزهئي يابم بديده آب زند آستان باده فروش ز شوق لعل تو سقاي کوي ميخواران که در چمن نتوان گفت مرغ را که خموش مرا مگوي که خاموش باش و دم درکش وگر حديث تو گويم کدام طاقت و هوش اگر نشان تو جويم کدام صبر و قرار...