آورده ايم روي بسوي ديار خويش

آورده ايم روي بسوي ديار خويش شاعر : خواجوي کرماني باشد که بنگريم دگر روي يار خويش آورده ايم روي بسوي ديار خويش ما و مي مغانه و روي نگار خويش صوفي و زهد و مسجد و سجاده و نماز مجنونم ار ز دست دهم اختيار خويش چون زلف ليلي از دو جهان کردم اختيار تا خود چه بر سرم گذرد از گذار خويش کردم گذار برسرکويش وزين سپس ماندست بيقراري من برقرار خويش چون هيچ برقرار نمي‌ماند از چه روي هر دم کنم ز ديده سزا در کنار خويش زانرو که هر چه ديده‌ام از خويش ديده‌ام...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آورده ايم روي بسوي ديار خويش
آورده ايم روي بسوي ديار خويش
آورده ايم روي بسوي ديار خويش

شاعر : خواجوي کرماني

باشد که بنگريم دگر روي يار خويشآورده ايم روي بسوي ديار خويش
ما و مي مغانه و روي نگار خويشصوفي و زهد و مسجد و سجاده و نماز
مجنونم ار ز دست دهم اختيار خويشچون زلف ليلي از دو جهان کردم اختيار
تا خود چه بر سرم گذرد از گذار خويشکردم گذار برسرکويش وزين سپس
ماندست بيقراري من برقرار خويشچون هيچ برقرار نمي‌ماند از چه روي
هر دم کنم ز ديده سزا در کنار خويشزانرو که هر چه ديده‌ام از خويش ديده‌ام
تا زنده‌ام چگونه کنم ترک کار خويشدر بندگي چو کار من خسته بندگيست
گر مي‌کشي بدور ميفکن شکار خويشچون ما شکار آهوي شيرافکن توئيم
از لوح کائنات فرو شو غبار خويشخواجو چو کرده‌ئي سبق خون دل روان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما