آورده ايم روي بسوي ديار خويش شاعر : خواجوي کرماني باشد که بنگريم دگر روي يار خويش آورده ايم روي بسوي ديار خويش ما و مي مغانه و روي نگار خويش صوفي و زهد و مسجد و سجاده و نماز مجنونم ار ز دست دهم اختيار خويش چون زلف ليلي از دو جهان کردم اختيار تا خود چه بر سرم گذرد از گذار خويش کردم گذار برسرکويش وزين سپس ماندست بيقراري من برقرار خويش چون هيچ برقرار نميماند از چه روي هر دم کنم ز ديده سزا در کنار خويش زانرو که هر چه ديدهام از خويش ديدهام...