باز برافراختيم رايت سلطان عشق

باز برافراختيم رايت سلطان عشق شاعر : خواجوي کرماني بار دگر تاختيم بر سر ميدان عشق باز برافراختيم رايت سلطان عشق گوي دل افکنده‌ايم در خم چوگان عشق ملک جهان کرده‌ايم وقف سر کوي يار بر درهستي زنيم نوبت سلطان عشق از سرمستي کشيم گرده رهبان دير پاي ملخ چون بريم نزد سليمان عشق جان چه بود تا کنيم در ره عشقش نثار روح در اين باغ چيست بلبل بستان عشق عقل درين دير کيست مست شراب الست دل چه بود حلقه‌ئي بر در زندان عشق جان که بود تشنه‌ئي برلب آب حيات...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
باز برافراختيم رايت سلطان عشق
باز برافراختيم رايت سلطان عشق
باز برافراختيم رايت سلطان عشق

شاعر : خواجوي کرماني

بار دگر تاختيم بر سر ميدان عشقباز برافراختيم رايت سلطان عشق
گوي دل افکنده‌ايم در خم چوگان عشقملک جهان کرده‌ايم وقف سر کوي يار
بر درهستي زنيم نوبت سلطان عشقاز سرمستي کشيم گرده رهبان دير
پاي ملخ چون بريم نزد سليمان عشقجان چه بود تا کنيم در ره عشقش نثار
روح در اين باغ چيست بلبل بستان عشقعقل درين دير کيست مست شراب الست
دل چه بود حلقه‌ئي بر در زندان عشقجان که بود تشنه‌ئي برلب آب حيات
باز نگردد به تير خسته‌ي پيکان عشقسر نکشد از کمند بسته‌ي زنجير مهر
روي نتابد ز سيل غرقه‌ي طوفان عشقسير نگردد به بحر تشنه‌ي درياي وصل
بر دمد از خاک من لاله‌ي نعمان عشقچون بقيامت برم حسرت رخسار دوست
بار دگر بر زنم سر ز گريبان عشقصد ره اگر دست مرگ چاک زند دامنم
زانکه ندارد کنار راه بيابان عشقکي بنهايت رسد راهروانرا سلوک
چون بمشامش رسد بوي گلستان عشقمرغ سحرخوان دل نعره برآرد ز شوق
سر نتواند کشيد از خط فرمان عشقگر چو قلم تيغ تيز بر سر خواجو نهند


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط