سپيده دم که برآمد خروش بانگ رحيل شاعر : خواجوي کرماني برفت پيش سرشک من آب دجله و نيل سپيده دم که برآمد خروش بانگ رحيل ز سوز سينهام آتش گرفت ميلاميل جهان ز گريهام از آب گشت مالامال بقصد جان من اي ساربان مکن تعجيل هلاک من چو بوقت وداع خواهد بود که هست خون غريبان مباح و مال سبيل مگر بشهر شما پادشه منادي کرد مواخذت نکند هيچکس بخون قتيل کشندگان گرفتار قيد محنت را که ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل طواف کعبه عشق از کسي درست آيد رضاي خصم...