اي زلف تو زنجير دل حلقه ربايان شاعر : خواجوي کرماني در بند کمند تو دل حلقه گشايان اي زلف تو زنجير دل حلقه ربايان ز آئينه رخسار تو آئينه زدايان وي برده بدندان سر انگشت تحير انگشت نما گشتهي انگشت نمايان همچون مه نو گشتهام از مهر تو در شهر ليکن نرسد قصه عشق تو بپايان عمرم بنهايت رسد و دور بخر يا بوي تو يا لخلخهي غاليه سايان اين نکهت مشکين نفس باد بهشتست تا کم نشود مشغلهي بي سر و پايان با سرو قدان مجلس خلوت نتوان ساخت او را چه غم از...