اي زلف تو زنجير دل حلقه ربايان اي زلف تو زنجير دل حلقه ربايانشاعر : خواجوي کرماني در بند کمند تو دل حلقه گشاياناي زلف تو زنجير دل حلقه ربايانز آئينه رخسار تو آئينه زدايانوي برده بدندان سر انگشت تحيرانگشت نما گشتهي انگشت نمايانهمچون مه نو گشتهام از مهر تو در شهرليکن نرسد قصه عشق تو بپايانعمرم بنهايت رسد و دور بخريا بوي تو يا لخلخهي غاليه ساياناين نکهت مشکين نفس باد بهشتستتا کم نشود مشغلهي بي سر و پايانبا سرو قدان مجلس خلوت نتوان ساختاو را چه غم از ولولهي هرزه درايانمحمول سبکروح که در خواب گرانستاز پردهسرا زمزمهي پردهسرايانبايد که برآيد چو برآيد نفس صبحدر بزم سلاطين که دهد راه گدايانمنزلگه خواجو و سر کوي تو هيهات