سرشکم بي تو خونابيست روشن | | بر اشکم کهربا آبيست روشن |
خطا گفتم که سيمابيست روشن | | اگر گفتم که اشکم سيم نابست |
توئي تعبير و اين خوابيست روشن | | شبي خورشيد را در خواب ديدم |
شبي تاريک و مهتابيست و روشن | | شکنج زلف و روي دلفروزت |
بگرد عارضت بابيست روشن | | خطت از روشنائي نامهي حسن |
ولي در چشم ما آبيست روشن | | رخت در روشني برد آب آتش |
چو شمعي پيش محرابيست روشن | | دلم تا شد مقيم طاق ابروت |
چو ميدانم که غرقابيست روشن | | کجا از ورطهي عشقت برم جان |
ز فردوس برين بابيست روشن | | درش خواجو بهر بابي که خواهي |