اي خواجه مرا با مي و ميخانه رها کن

اي خواجه مرا با مي و ميخانه رها کن شاعر : خواجوي کرماني جان من دلخسته بجانانه رها کن اي خواجه مرا با مي و ميخانه رها کن بگذر ز سر شمع و بپروانه رها کن دلدار مرا با من دلسوخته بگذار گو مرتبه خويش به بيگانه رها کن گر مرتبه‌ي يار ز بيگانگي ماست در دام مقيد مشو و دانه رها کن بر رهگذرت دنيي و دين دانه و دامست سرمست مرا بر در ميخانه رها کن گر باده پرستان همه از ميکده رفتند گو خيمه بصحرا زن و کاشانه رها کن آنرا که بود برگ گل و عزم تماشا تدبير...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي خواجه مرا با مي و ميخانه رها کن
اي خواجه مرا با مي و ميخانه رها کن
اي خواجه مرا با مي و ميخانه رها کن

شاعر : خواجوي کرماني

جان من دلخسته بجانانه رها کناي خواجه مرا با مي و ميخانه رها کن
بگذر ز سر شمع و بپروانه رها کندلدار مرا با من دلسوخته بگذار
گو مرتبه خويش به بيگانه رها کنگر مرتبه‌ي يار ز بيگانگي ماست
در دام مقيد مشو و دانه رها کنبر رهگذرت دنيي و دين دانه و دامست
سرمست مرا بر در ميخانه رها کنگر باده پرستان همه از ميکده رفتند
گو خيمه بصحرا زن و کاشانه رها کنآنرا که بود برگ گل و عزم تماشا
تدبير فسوني کن و افسانه رها کنچون مار سر زلف تو زد بر دل ريشم
از بهر دلم گنج به ويرانه رها کنگنجست غم عشقت و ويران دل خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما