اي خواجه مرا با مي و ميخانه رها کن شاعر : خواجوي کرماني جان من دلخسته بجانانه رها کن اي خواجه مرا با مي و ميخانه رها کن بگذر ز سر شمع و بپروانه رها کن دلدار مرا با من دلسوخته بگذار گو مرتبه خويش به بيگانه رها کن گر مرتبهي يار ز بيگانگي ماست در دام مقيد مشو و دانه رها کن بر رهگذرت دنيي و دين دانه و دامست سرمست مرا بر در ميخانه رها کن گر باده پرستان همه از ميکده رفتند گو خيمه بصحرا زن و کاشانه رها کن آنرا که بود برگ گل و عزم تماشا تدبير...