وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن وقت صبوح شد بشبستان شتاب کنشاعر : خواجوي کرماني برگ صبوح ساز و قدح پر شراب کنوقت صبوح شد بشبستان شتاب کنوانگه ز ماه نو طلب آفتاب کنخورشيد را ز برج صراحي طلوع دهاز ابر آبگون زجاجي نقاب کنخاتون بکر مهوش آتش لباس راو آن بسد گداخته در سيم ناب کنآن آتش مذاب در آب فسرده ريزکف را به خون ديده ساغر خضاب کنلب را بلعل حل شده رنگ عقيق بخشاز آتش جگر دل بريان کباب کنبهر صبوحيان سحر خيز شب نشينقند از عقيق يار شکر لب در آب کنشمع از جمال ماه پري چهره برفروزبردار پرده از رخ و ساز رباب کناي رود پرده ساز که راه دلم زنياز طرف باغ و بادهي ناب اجتناب کنخواجو ترا که گفت که در فصل نوبهار